( صفت ) پیچیده تابیده شده.
تاب خورده
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(دِ ) (ص مف . ) پیچیده ، تابیده شده .
لغت نامه دهخدا
تاب خورده. [ خوَرْ / خُرْ/ دِ ] ( ن مف مرکب ) پیچیده. تابیده شده :
موی چون تاب خورده زوبین است
مژه چون آبداده پیکانست.
موی چون تاب خورده زوبین است
مژه چون آبداده پیکانست.
مسعودسعد.
فرهنگ عمید
تابیده، پیچیده.
کلمات دیگر: