( اسم ) ۱- بر سینه خفته . ۲- تنها بر زمین افتاده افتاده . ۳- هلاک شده . ۴- برجای مانده . ۵- بی حسی وحرکت شده . جمع : جاثمین .
دلال ابن مرید محدث
دلال ابن مرید محدث
جاثم . [ ث ِ ] (اِخ ) دلال بن مرید. محدث است و ابراهیم بن فهد از وی روایت دارد. و یا آن حائم بحاء مهمله است . (منتهی الارب ). و رجوع به حاثم در همین لغت نامه شود.
جاثم . [ ث ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جثم و جثوم . سینه بر زمین گذارنده ، انسان یا حیوان یا پرنده ای که سینه برزمین نهد. || هالک . (منتهی الارب ). || تباه ، مرده : فاصبحوا فی دیارهم جاثمین . (قرآن 67/11). ج ، جاثمین . فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فی دارهم جاثمین . (قرآن 78/7).