کلمه جو
صفحه اصلی

صائف

لغت نامه دهخدا

صائف. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ؛ قچقار بسیارپشم. || یوم صائف ؛ روزی گرم. ( منتهی الارب ).

صائف. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیتی از نواحی مدینه است. نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی. در شعر معن بن اوس آمده است :
فَفَدْفَدُ عبود فخبراءُ صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده.
و امیةبن ابی عائذ هذلی گوید :
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص.
( معجم البلدان ).

صائف . [ ءِ ] (اِخ ) ناحیتی از نواحی مدینه است . نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی . در شعر معن بن اوس آمده است :
فَفَدْفَدُ عبود فخبراءُ صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده .
و امیةبن ابی عائذ هذلی گوید :
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص .

(معجم البلدان ).



صائف . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ؛ قچقار بسیارپشم . || یوم صائف ؛ روزی گرم . (منتهی الارب ).


صایف. [ ی ِ ] ( ع ص ) رجوع به صائف. شود.


کلمات دیگر: