کلمه جو
صفحه اصلی

ظافر

فرهنگ اسم ها

اسم: ظافر (پسر) (عربی) (تلفظ: zafer) (فارسی: ظافر) (انگلیسی: zafer)
معنی: پیروز، ظفریابنده، پیروزی یابنده

فرهنگ فارسی

نام دو تن از بنی طاهر ( جانشینان رسولیان یمن ) : ظافر اول . صلاح الدین عمروبن طاهر ( جل. ۸۵٠ ه.ق ./ ۱۴۴۶ م .ف. زبید ۸۷٠ ه.ق . ) یا ظافر دوم . صلاح الدین عمرو ( جل. ۸۹۴ ه.ق ./ ۱۴۸۸ م .- ۹۲۳ ه.ق .- ۱۵۲۷ م . ). در سال اخیر سلسله بنی طاهر بدست ممالیک و ترکان عثمانی منقرض شد .
ظفریابنده، پیروزی یابنده، پیروز
( اسم ) ظفر یابنده فیروز .
صلاح الدین عامر الظافر الثانی از بنی طاهر جانشینان رسولیان یمن

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ظفر یابنده ، پیروز، فیروز.

لغت نامه دهخدا

ظافر. [ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ظفر. ظفریابنده. فیروزی یابنده. فیروز.

ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن تمیم. رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 108 شود.

ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن جابربن منصور السکری ،مکنّی به ابوحکیم. او مسلمانی دین دار و عالم به صناعت طب و یکی از بزرگترین متمیزین این علم و در علوم حکمیه متقن و آراسته به فضائل و علم و ادب و دوستدار اشتغال و تضلع به علوم بود. وی در بغداد درک صحبت ابوالفرج بن الطیب کرد و با او به کار علم پرداخت. ظافر مانند پدر خویش عمری طویل یافت و تا سال 482 هَ.ق. حیات داشت. اصل او از موصل است و از موصل به حلب شد و تا پایان عمر بدانجا اقامت گزید و پس از وی جماعتی در حلب به صناعت طب پرداختند. از اشعار اوست :
مازلت اعلم اولاً فی اوّل
حتی علمت بأننی لا علم لی
و من العجائب ان کونی جاهلاً
من حیث کونی اننی لم اجهل.
ظافربن جابر را مقالتی است در اینکه : «الحیوان یموت مع ان الغذاء یخلف عوض ما یتحلل منه ». رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 صص 143-144 و الاعلام زرکلی ج 2 صص 453-454 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ حلب چ حلب ج 4 ص 212 شود.

ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن جعفربن ابی القاسم السلمی ، مکنی به ابوعامر دمشقی. او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمدبن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کرد. ذهبی در معجم گوید: وفات وی به سال 702 هَ. ق. بود. و برخی ولادت وی را در 715 گفته اند. ( الدّرر الکامنه چ حیدرآباد ج 2 ص 233 ).

ظافر. [ ف ِ ] ( اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه. او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان. وفات به محرم سال 529 هَ. ق. به مصر. جماعتی از اعیان و از جمله حافظ ابوطاهر سلفی از وی روایت کرده اند. و از اوست :
حکم العیون علی القلوب یجوز
و دواؤها من دائهن عزیز
کم نظرة نالت بطرف ذابل
ما لاینال الذابل المهزوز
فحذار من تلک اللواحظ غیرة
فالسحر بین جفونها مکنوز.
هنگامی که ظافر از مصر به مهدیه رفت قطعه ٔذیل را به ابی الصلت امیةبن عبدالعزیز اندلسی نوشت وبه وی اظهار شوق کرد:
الا هل لدائی من فراقک افراق
هو السم لکن لی لقاؤک دریاق
فیا شمس فضل غربت و لضوئها
علی کل قطر بالمشارق اشراق

ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود. و وی راست دیوانی مشتمل بر مدح گروهی از مصریان . وفات به محرم سال 529 هَ . ق . به مصر. جماعتی از اعیان و از جمله حافظ ابوطاهر سلفی از وی روایت کرده اند. و از اوست :
حکم العیون علی القلوب یجوز
و دواؤها من دائهن عزیز
کم نظرة نالت بطرف ذابل
ما لاینال الذابل المهزوز
فحذار من تلک اللواحظ غیرة
فالسحر بین جفونها مکنوز.
هنگامی که ظافر از مصر به مهدیه رفت قطعه ٔذیل را به ابی الصلت امیةبن عبدالعزیز اندلسی نوشت وبه وی اظهار شوق کرد:
الا هل لدائی من فراقک افراق
هو السم لکن لی لقاؤک دریاق
فیا شمس فضل غربت و لضوئها
علی کل قطر بالمشارق اشراق
سقی العهد عهداً منک عمر عهده
بقلبی عهداً لایضیع و میثاق
یجدّده ذکر یطیب کما شدَت
و ریقاء کنتهامن الایک اوراق
لک الخلق الجذل الرفیع طرازه
و اکثر اخلاق الخلیقة اخلاق
لقد ضائلتنی یا اباالصلت مذ نأت
دیارک عن داری هموم و اشواق
اذا عزنی اطفاؤها بمدامعی
جرت و لها مابین جفنی ّ احراق
سحائب یحدوها زفیر یجره
خلال التراقی و الترائب تشهاق
و قد کان لی کنز من الصبر واسع
و لی منه فی صعب النوائب انفاق
و سیف اذا جردت بعض غراره
لجیش خطوب صدها منه ارهاق
الی ان ابان البین ان ّ غراره
غرور و ان الکنز فقر و املاق
اخی سیدی مولای دعوة من صفا
و لیس له من رق ودّک اعتاق
لئن بعدت مابیننا شقة النوی
و مطرد طامی الغوارب خفاق
و بید اذا کلفتها العیس قصرت
طلائح انضاها زحیل و اعناق
فعندی لک الودّ الملازم مثل ما
یلازم اعناق الحمائم اطواق .
واز غرر قصائد اوست :
لو کان بالصبر الجمیل ملاذه
ماسح وابل دمعه و رذاذه
مازال جیش الحب یغزو قلبه
حتی وهی و تقطعت افلاذه
لم یبق فیه من الغرام بقیة
الا رسیس یحتویه جذاذه
من کان یرغب فی السلامة فلیکن
ابداً من الحدق المراض عیاذه
لاتخدعنک بالفتور فانه
نظر یضرّ بقلبک استلذاذه
یا ایها الرشاء الذی من طرفه
سهم الی حب القلوب نفاذه
درّ یلوح بفیک من نظامه
خمر به قد جال من نباذه
و قناة ذاک القد کیف تقومت
و سنان ذاک اللّحظ ما فولاذه
هاروت یعجز عن مواقع سحره
و هو الامام فمن تُری استاذه
تاﷲ ماعلقت محاسنک امرءً
الا و عَز علی الوری استنقاذه
اغریت حبک بالقلوب فاذعنت
طوعاً و قد اودی بها استحواذه .
و نیز از اوست در وصف اقحوان :
انظر فقد ابدی الاقاحی مبسما
یغترّ ضحکاً فوق قدّ املد
کفصوص دُرّ لطفت اجرامه
و تنظمت من حول شمسة عسجد.
رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 صص 278-280 و الاعلام زرکلی چ مصر ج 2 ص 454 و عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 54 و وفیات الاعیان چ تهران ج 2 ص 263 و قاموس الاعلام شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن تمیم . رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 108 شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جابربن منصور السکری ،مکنّی به ابوحکیم . او مسلمانی دین دار و عالم به صناعت طب و یکی از بزرگترین متمیزین این علم و در علوم حکمیه متقن و آراسته ٔ به فضائل و علم و ادب و دوستدار اشتغال و تضلع به علوم بود. وی در بغداد درک صحبت ابوالفرج بن الطیب کرد و با او به کار علم پرداخت . ظافر مانند پدر خویش عمری طویل یافت و تا سال 482 هَ .ق . حیات داشت . اصل او از موصل است و از موصل به حلب شد و تا پایان عمر بدانجا اقامت گزید و پس از وی جماعتی در حلب به صناعت طب پرداختند. از اشعار اوست :
مازلت اعلم اولاً فی اوّل
حتی علمت بأننی لا علم لی
و من العجائب ان کونی جاهلاً
من حیث کونی اننی لم اجهل .
ظافربن جابر را مقالتی است در اینکه : «الحیوان یموت مع ان ّ الغذاء یخلف عوض ما یتحلل منه ». رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 صص 143-144 و الاعلام زرکلی ج 2 صص 453-454 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ حلب چ حلب ج 4 ص 212 شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جعفربن ابی القاسم السلمی ، مکنی به ابوعامر دمشقی . او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمدبن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کرد. ذهبی در معجم گوید: وفات وی به سال 702 هَ . ق . بود. و برخی ولادت وی را در 715 گفته اند. (الدّرر الکامنه چ حیدرآباد ج 2 ص 233).


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن صالح بن ثابت الانصاری العدوی . وی مردی تهیدست و نیکوکار بود و نظمی نیکو داشت و شیخ ابوحیان از وی اخذ روایت کرده است . از اوست :
تمیس فتخجل الاغصان منها
و تزری فی التلفت بالغزال
و تحسب بالازار لقد تغطت
و قد ابدت به کل الجمال
سلوها لم تغطی البدر تیها
و تسمح للنواظر بالهلال
و لم تصلی الحشا بالعتب نارا
و فی الفاظها برد الزلال .
رجوع به الدّرر الکامنة چ حیدرآباد ج 2 ص 233 شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن الحافظبن محمدبن المستنصربن الظاهربن الحاکم بن العزیزبن المعزبن المنصوربن القائم بن المهدی العبیدی ، مکنی به ابی المنصور. مولد او به قاهره روز یکشنبه نیمه ٔ ربیعالاول 527 هَ . ق . به روز وفات الحافظ. بر حسب وصیت حافظ با پسر وی الظافر بیعت کردند و او به سال از همه ٔ فرزندان پدر کوچکتر و پیوسته به نشاط و لعب و لهو سرگرم بود و جز به معاشرت کنیزکان و استماع اغانی به هیچ نمی پرداخت و با نصر پسر عباس وزیر خویش مأنوس بود و نصر و ظافر هر دو در غایت حسن و جمال بودند و عباس به پسر خویش میگفت که تو با این مؤانست ظافر نام خویش تباه کردی و مردمان در حق شما چیزهاگویند و او شبی ظافر را چنانکه کس ندانست پنهانی به خانه ٔ پدر خواند و بدانجا به نیمه ٔ محرم 549 و به قولی پنجشنبه ٔ سلخ محرم همان سال بکشت و ابن خلکان گوید: «خانه ای که ظافر در آن کشته شد امروز مدرسه ٔ حنفیه ٔ معروف به سیوفیة است ». و مرگ او مخفی کرد و تنها به پدر خویش عباس بگفت و گویند عباس او را به کشتن ظافر امر کرده بود و صباح آن شب عباس برنشست و به باب قصر آمد و نمود که برای شغلی مهم دیدار ظافر میخواهد و چاکران مواضعی را که عادتاً ظافر در آن جای ها بیتوته می کرد بازجستند و او را نیافتند و عباس پیاده شد و با کسان خویش به قصر درآمد و به خادمان گفت دو برادر مولای ما را بیرون آرید تا از ایشان پرسیم و جبریل و یوسف دو پسر حافظ را بیاوردند و او پرسید امیر به کجاست ، ایشان گفتند از پسر خویش پرس ، چه او از مابهتر داند. عبداﷲ امر کرد تا گردن هر دو بزدند و گفت قاتل ظافر هم این دو برادر باشند. و رجوع به ترجمه ٔ عیسی بن الظافر ملقب به الفائز و رجوع به ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 82 و طبقات سلاطین اسلام چ اقبال ص 61 وعیون الانباء ج 2 ص 108 و110 و قاموس الاعلام ترکی شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالرحمن بن اسماعیل بن عامربن مطرف بن ذی النون امیر طلیطله . مولد وی به اوائل قرن پنجم هجری است . ابن بغونش و دانشمندان دیگری از معاصرین او از وی فوائد جمه گرفته اند. رجوع به عیون الانباء چ مصر ج 2 ص 48 و قاموس الاعلام شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) صلاح الدین عامر الاول ابن طاهر، از بنی طاهر، جانشینان رسولیان یمن . وفات 870 هَ . ق . رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 91 شود.


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) صلاح الدین عامر الظافر الثانی ، از بنی طاهر، جانشینان رسولیان یمن . وی از 894 تا 923 هَ . ق . حکم راند. در 923 سلسله ٔ بنی طاهر به دست ممالیک و ترکان عثمانی برافتاد. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 91 شود. در قاموس الاعلام ترکی آمده است که : ظافر (ملک ... عمرو) امیر سرزمین یمن بود و در زمان سلطان سلیم و سلیمان مدتی با عساکر عثمانی جنگ کرد و به دست سنان پاشا فاتح یمن مغلوب شد. (قاموس الاعلام ).


ظافر. [ ف ِ ] (اِخ )(الَ ...) محمدبن اسماعیل قاضی اشبیلیه . رجوع به ابوالقاسم محمد المعتمدعلی اﷲبن ابی عمرو عباد... شود.


ظافر. [ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ظفر. ظفریابنده . فیروزی یابنده . فیروز.


فرهنگ عمید

پیروزی یابنده، پیروز، ظفریابنده.

جدول کلمات

پیروزی ، ظفر


کلمات دیگر: