ژاژیدن. [ دَ ] ( مص ) ژاژ خائیدن. هرزه گفتن. ( کذا فی تحفة السعادة ) :
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش.
علک خائیدن لهاشم خر.
خواری از او بس بود آن کت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش.
ناصرخسرو.
شعر ژاژیدن لهاشم تست علک خائیدن لهاشم خر.
سوزنی.
|| نشخوار کردن. || عوعو کردن مثل سگ. ( آنندراج ).