کلمه جو
صفحه اصلی

عابس

فرهنگ اسم ها

اسم: عابس (پسر) (عربی) (تلفظ: ābes) (فارسی: عابِس) (انگلیسی: abes)
معنی: ( به مجاز ) شجاع و بی باک، نام یکی از یاران امام حسین ( ع )، عبوس، اخمو، ترشروی، ( اعلام ) ) عابس مرادی [ میلادی] از سرداران عصر اموی، در سال به ریاست شرطة بصره رسید، سپس به جنگ دریایی گسیل شد و باز در سال به مقام پیشین بازگشت و چندی نیز حاکم فسطاط و قاضی و رئیس شرطة بصره بود تا درگذشت، ) عابس ابن ابی شبیب، یکی از یاران نامی امام حسین ( ع )، او از مردان برجسته و برازنده ی شیعه و مردی دلیر، سخنور و پارسا از بنی شاکر بوده است، عبوس و اخمو، مجازآ به معنای شجاع و بی باک، نام یکی از یاران حضرت امام حسین

فرهنگ فارسی

ابن سعید المرادی قاضی و از والیان و پیشوایان بود .

لغت نامه دهخدا

عابس. [ ب ِ ] ( ع ص ) ترشروی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام شمشیرعبدالرحمان بن سلیم کلبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

عابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمةبن مخلد به سال 49 هَ. ق. وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمة به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ).

عابس . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سعید المرادی . قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمةبن مخلد به سال 49 هَ . ق . وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمة به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت . آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ).


عابس . [ ب ِ ] (اِخ ) نام شمشیرعبدالرحمان بن سلیم کلبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عابس . [ ب ِ ] (ع ص ) ترشروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

ترش رو، اخمو.

پیشنهاد کاربران

عابس یعنی مجنون حسین


کلمات دیگر: