twisted, curled
تاب داده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) سرخ کرده برشته بریان شده .
فرهنگ معین
( ~. ) (ص مف . ) پیچیده ، به هم بافته .
لغت نامه دهخدا
تاب داده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) پیچیده.بهم بافته : زلف تابداده. کمند تابداده :
بینداخت آن تاب داده کمند
سران سواران همی کرد بند.
سر شهریار اندرآمد ببند.
سر ژنده پیلان درآرد ببند.
بینداخت ، آمد میانم به بند.
به انگشت پیچید و از بن فکند.
ز کشتی و از تاب داده کمند.
بینداخت آن تاب داده کمند.
وزآن مرد و آن تاب داده کمند.
دو گیسو چون کمند تاب داده.
دماغ مطربان را خواب داده.
زلفش چو کمند تاب داده.
بینداخت آن تاب داده کمند
سران سواران همی کرد بند.
فردوسی.
بینداخت آن تاب داده کمندسر شهریار اندرآمد ببند.
فردوسی.
تو دانی که این تاب داده کمندسر ژنده پیلان درآرد ببند.
فردوسی.
گریزان ز من تاب داده کمندبینداخت ، آمد میانم به بند.
فردوسی.
بر آن زلف چون تاب داده کمندبه انگشت پیچید و از بن فکند.
فردوسی.
ز افراسیاب و ز پولادوندز کشتی و از تاب داده کمند.
فردوسی.
برآویخت با دیو پولادوندبینداخت آن تاب داده کمند.
فردوسی.
از آن پرده سبز و اسب بلندوزآن مرد و آن تاب داده کمند.
فردوسی.
دو شکر چون عقیق آب داده دو گیسو چون کمند تاب داده.
نظامی.
خروش زیور زرتاب داده دماغ مطربان را خواب داده.
نظامی.
لعلش چو عقیق گوهرآگین زلفش چو کمند تاب داده.
سعدی ( بدایع ).
|| سرخ کرده. برشته. بریان شده. لحم مقلو؛ گوشت بریان. حب محمص ؛دانه بریان شده و برشته. ( منتهی الارب ).فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
۱. پیچیدهشده.
۲. بافتهشده.
۱. پیچیده شده.
۲. بافته شده.
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
۲. بافته شده.
ویژگی چیزی که بر اثر حرارت داغ شده است.
کلمات دیگر: