کلمه جو
صفحه اصلی

مرئی


مترادف مرئی : قابل مشاهده، قابل رویت، رویت پذیر، دیدنی، پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا

متضاد مرئی : مخفی، غیرمرئی، نامرئی

برابر پارسی : آشکار، پیدا، دیدنی، نمایان

فارسی به انگلیسی

visible

فارسی به عربی

مریی , واضح

عربی به فارسی

ناي , گلو , مري , ابگذر , مجرا , کانال


پيدا , پديدار , مريي , نمايان , قابل رويت , ديده شدني


مترادف و متضاد

قابل مشاهده، قابل‌رویت، رویت‌پذیر، دیدنی ≠ مخفی، غیرمرئی، نامرئی


پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا


۱. قابل مشاهده، قابلرویت، رویتپذیر، دیدنی
۲. پدیدار، هویدا، ظاهر، پدید، آشکار، پیدا، ظاهر، محسوس، مشهود، معلوم، هویدا ≠ مخفی، غیرمرئی، نامرئی


obvious (صفت)
ظاهر، اشکار، بدیهی، مشهود، واضح، مفهوم، هویدا، فاش، علنی، مریی

visible (صفت)
پیدا، پدیدار، نمایان، مریی، وابسته به بینایی، قابل رویت، دیده شدنی

sightly (صفت)
مریی، مطبوع نظر، مورد نظر

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) دیده شده . ۲- ( صفت ) نمایان پدیدار ظاهر : کوکب مرئی . ۳- دیدنی مقابل نامرئی .
انسانیت و مرئی

ویژگی محدوده‌ای از طیف گستردۀ امواج الکترومغناطیسی که با چشم قابل دیدن است


منظر، دیدار، نمایان، پدیدار، چیزی که دیده بشود

فرهنگ معین

(مَ یّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نمایان ، پدیدار.

لغت نامه دهخدا

مرئی. [ م َئی ی ] ( ع ص ) دیده شده. ( غیاث اللغات ). نمایان. هویدا. هر چیزی که دیده می شود.( ناظم الاطباء ). پدیدار. ظاهر. ( فرهنگ فارسی معین ).
- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن. مرئی گردیدن. نمایان شدن. به چشم آمدن. ظاهر شدن. دیده شدن. رؤیت کرده شدن :
مرئی از بخت من نشد خط عیش
دیده بخت ناتوان باشد.
وحشی.
در خلال این احوال ستاره ذوذوابه ای در آسمان در برج قوس مرئی شد. ( عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
|| دیداری. ( یادداشت مؤلف از التفهیم چ همائی ص 124 ). دیدنی. مقابل نامرئی. ( فرهنگ فارسی معین ). مرائی. مشهود. رجوع به مرئیات شود.

مرئی. [ م َ آ ] ( ع اِ ) منظر. ( یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. ( فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. ( از اقرب الموارد ).
- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه. در برابر چشم همه.

مرئی. [ م َ ئی ی ] ( ع اِ ) انسانیت. مردی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مرء شود. || ( ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است. ( یادداشت مؤلف ).

مرئی . [ م َ آ ] (ع اِ) منظر. (یادداشت مؤلف ). جائی که در آن چیزی دیده شود. (فرهنگ فارسی معین ). مَرأی ̍. منظر. (از اقرب الموارد).
- در مرئی و منظر ؛ در دیدگاه و نظرگاه . در برابر چشم همه .


مرئی . [ م َ ئی ی ] (ع اِ) انسانیت . مردی . (ناظم الاطباء). رجوع به مرء شود. || (ص نسبی ) منسوب به امروءالقیس نام امروءالقیس بن حجر که نسبت بدان مرقسی است . (یادداشت مؤلف ).


مرئی . [ م َئی ی ] (ع ص ) دیده شده . (غیاث اللغات ). نمایان . هویدا. هر چیزی که دیده می شود.(ناظم الاطباء). پدیدار. ظاهر. (فرهنگ فارسی معین ).
- مرئی شدن ؛ مرئی گشتن . مرئی گردیدن . نمایان شدن . به چشم آمدن . ظاهر شدن . دیده شدن . رؤیت کرده شدن :
مرئی از بخت من نشد خط عیش
دیده ٔ بخت ناتوان باشد.

وحشی .


در خلال این احوال ستاره ٔ ذوذوابه ای در آسمان در برج قوس مرئی شد. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
|| دیداری . (یادداشت مؤلف از التفهیم چ همائی ص 124). دیدنی . مقابل نامرئی . (فرهنگ فارسی معین ). مرائی . مشهود. رجوع به مرئیات شود.

فرهنگ عمید

منظر، دیدار.
چیزی که دیده می شود، نمایان، پدیدار.

منظر؛ دیدار.


چیزی که دیده می‌شود؛ نمایان؛ پدیدار.


فرهنگستان زبان و ادب

{visible} [فیزیک- اپتیک] ویژگی محدوده ای از طیف گستردۀ امواج الکترومغناطیسی که با چشم قابل دیدن است

پیشنهاد کاربران

قابل رویت


کلمات دیگر: