بدار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بدار. [ ب ِ ] ( ع مص ) پیشی گرفتن و شتافتن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). تبادر. مبادرت. پیشدستی کردن. ( یادداشت مؤلف ): و لاتأکلوها اسرافاً و بِداراً ان یکبروا. ( قرآن 6/4 )؛ و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان. ( کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420 ). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. ( جهانگشای جوینی ). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مبادره و مبادرت شود.
بدار. [ب َ رِ ] ( ع اِ فعل ) مبنیاً علی الفتح. بشتاب. ( ناظم الاطباء ). در استعجال گویند: اَلوَحی ̍ [ اَ وَ حا ].الوحی و الوحاک ؛ ای البدار، البدار. ( از المنجد ).
بدار. [ ب َ ] (اِ) سیخی که بدان گوساله می رانند. (ناظم الاطباء). چوب که با آن گاو رانند. (از آنندراج ). از آلات زراعت است . (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 162 الف ).
بدار. [ ب ِ ] (ع مص ) پیشی گرفتن و شتافتن . (ترجمان القرآن جرجانی ). تبادر. مبادرت . پیشدستی کردن . (یادداشت مؤلف ): و لاتأکلوها اسرافاً و بِداراً ان یکبروا. (قرآن 6/4)؛ و آنرامخورید بگزاف شتافتن و پیشی کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان . (کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 420). و از سبب غز و استیلاء مؤیدایبه که از غلمان دار سنجری بفروسیت و بدار از دیگر غلمان مستثنی و ممتاز بود. (جهانگشای جوینی ). خواست تا به رأی سلطان صادرات زلات خود پوشیده کند و از تکلیف بدار او بحضرت او معاف دارند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مبادره و مبادرت شود.
بدار. [ب َ رِ ] (ع اِ فعل ) مبنیاً علی الفتح . بشتاب . (ناظم الاطباء). در استعجال گویند: اَلوَحی ̍ [ اَ وَ حا ] .الوحی و الوحاک ؛ ای البدار، البدار. (از المنجد).
دانشنامه عمومی
فهرست دهستان های آلمریا
در این دهستان ۷۷۷ نفر زندگی می کنند. مساحت این دهستان ۴۶٫۷۴ کیلومتر مربع است.
دانشنامه اسلامی
بدار به معنای پیشی گرفتن و مبادرت به انجام مأموربه اضطراری در ابتدای وقت، توسط مکلف مضطر می باشد.
← مثال
درباره جواز یا عدم جواز بدار، اختلاف است: مرحوم " آخوند خراسانی " بحث از اِجزای مأموربه امر اضطراری از مأموربه امر واقعی، می گوید: از نظر مقام ثبوت، احتمالاتی وجود دارد، و سپس در هر احتمال، بحث جواز یا عدم جواز بدار را نیز مطرح نموده است.
← نظرات آخوند خراسانی
۱. ↑ آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، کفایة الاصول، ص۸۴ - ۸۵.
...
گویش مازنی
۱بیدار ۲بگذار