خفیدن . سرفه کردن
تنحنح کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تنحنح کردن. [ ت َ ن َ ن ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خفیدن. سرفه کردن.گلو روشن کردن : در رفت در سرای پرده بایستاد و تنحنح کرد. من آواز امیر شنیدم که گفتی چیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 479 ). رجوع به ماده قبل شود.
کلمات دیگر: