کلمه جو
صفحه اصلی

برازنده


مترادف برازنده : درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند

متضاد برازنده : نامتناسب، نالایق

برابر پارسی : ورجاوند

فارسی به انگلیسی

chi-chi, chichi, congruous, elegant, fit, handsome, proper, style


tailored, comely, becoming, graceful, chi-chi, chichi, congruous, elegant, fit, handsome, proper, style

becoming, befitting, suitable, comely, graceful, chi-chi, fit, proper, elegant


فارسی به عربی

رائع , لطیف

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: barāzande) (صفت فاعلی از برازیدن) ، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده‌ی کسی یا چیزی است ؛ شایسته ، لایق ، سزاوار.


اسم: برازنده (پسر) (فارسی) (تلفظ: barāzande) (فارسی: بَرازنده) (انگلیسی: barazande)
معنی: شایسته، لایق، سزاوار، ( صفت فاعلی از برازیدن )، ویژگی آنچه مناسب یا زیبنده ی کسی یا چیزی است

مترادف و متضاد

درخور، زیبنده، سزاوار، شایان، شایسته، قابل، لایق، متناسب، ورجاوند ≠ نامتناسب، نالایق


graceful (صفت)
دلپذیر، مطبوع، خوش ریخت، فرخ، برازنده، ظریف، ملیح

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

elegant (صفت)
زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز

فرهنگ فارسی

( اسم . برازنده ) ۱- شایسته لایق زیبنده : شغل برازنده. ۲- متناسب شکیل : اندام برازنده .

شایسته، درخور


جملات نمونه

این رفتار برازنده‌ی جوانی مانند تو نیست

this behaviour does not become a young man like you


لباس برازنده

becoming clothes, comely garment


فرهنگ معین

(بَ زَ دَ ) (ص فا. ) شایسته ، زیبنده .

لغت نامه دهخدا

برازنده. [ ب َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) زیبنده :
خالق خلق و نگارنده ایوان رفیعی
فالق صبح و برازنده خورشید منیری.
سعدی.
|| سزاوار. درخور. برازا. لایق :
پیش بالای تو میرم چه بصلح و چه بجنگ
چون بهر حال برازنده ناز آمده ای.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. شایسته، لایق.
۲. زیبنده، مناسب.

دانشنامه عمومی

شایسته لایق


فرهنگ فارسی ساره

ورجاوند


واژه نامه بختیاریکا

بِرازا

جدول کلمات

متناسب

پیشنهاد کاربران

شایسته، محبوب، خوب، لایق، سزاوار،


کلمات دیگر: