(تلفظ: mohyiyoddin) (عربی) زنده کننده و حیات بخش دین ؛ (در اعلام) محیی الدین عربی از مشاهیر صوفیه در قرن ششم (هـ.ق).
محیی الدین
فرهنگ اسم ها
معنی: زنده کننده و حیات بخش دین، ( اَعلام ) ) محیی الدین ( = ابوسعید محمّد نیشابوری ) [، قمری] فقیه و مؤلف ایرانی، که در حمله ی ترکان غز کشته شد، از آثار اوست : الانتصاف فی مسایل الخلاف والمحیط فی شرح الوسیط، هر دو به عربی، ) ابوبکر محیّی الدین محمّد، ملقب به ابن عربی: [، قمری]، ادیب، شاعر و صوفی آندلسی، که در کشورهای اسلامی سفرهای زیادی کرد، از آثار اوست: فتوحات مَکیّه و فصوص الحِکَم، ) محیی الدین ملقب به اورنگ زیب ( = عالمگیر ) : شاهزاده و امپراتور [، میلادی] گورکانی هند، پسر شاه جهان، که پدر و برادر خود را کشت، درباری باشکوه برپاکرد، قلمرو خود را گسترش داد و بر غیر مسلمانان سخت گرفت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی القاسم سعدی مالکی مکی است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن سلیمان کافیجی است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب محمدبن قاسم مشهور به اخوین است . رجوع به اخوین شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) محمد غزالی .رجوع به غزالی و غزالی نامه تألیف جلال همایی شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ](اِخ ) حسین بن مسعودبن محمد. رجوع به حسین ... شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی الوفا محمد قرشی است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْدی ] (اِخ ) لقب عبدالقادربن محمد حسینی طبری است .
محیی الدین . [ مُح ْیِدْ دی ] (اِخ ) ابن عربی . رجوع به ابن عربی شود.
محیی الدین . [مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب احمدبن عبداﷲ طبری است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب ابن قضیب البان عبدالقادربن محمد است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) شافعی نعیمی ، مکنی به ابوالمفاخر. رجوع به ابوالمفاخر نعیمی ... شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب احمدبن ابراهیم نحاس است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر جیلانی است . رجوع به عبدالقادر جیلی شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبداﷲبن عبدالظاهربن نشوان است .
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالقادر محمدبن نصراﷲبن ابی الوفاست .
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب ابن قضیب البان عبدالقادربن محمد است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) ابن محمدبن ابی السکر المغربی الاندلسی حکیم و مهندس. او راست مدخل المفید و غنیة المستفید فی الحکم علی الموالید. ( نسخه ای از آن در کتابخانه لغت نامه دهخدا هست ). ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب احمدبن ابراهیم نحاس است.
محیی الدین. [مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب احمدبن عبداﷲ طبری است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) احمدبن علی بونی. رجوع به احمدبن علی... شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) اخلاطی. رجوع به اخلاطی شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) اورنگ زیب عالم گیر. رجوع به اورنگ زیب شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ]( اِخ ) حسین بن مسعودبن محمد. رجوع به حسین... شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) شافعی نعیمی ، مکنی به ابوالمفاخر. رجوع به ابوالمفاخر نعیمی... شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی القاسم سعدی مالکی مکی است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبدالقادربن ابی الوفا محمد قرشی است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبدالقادر محمدبن نصراﷲبن ابی الوفاست.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْدی ] ( اِخ ) لقب عبدالقادربن محمد حسینی طبری است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب شیخ عبدالقادر جیلانی است. رجوع به عبدالقادر جیلی شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبداﷲبن عبدالظاهربن نشوان است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب محمدبن سلیمان کافیجی است.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) لقب محمدبن قاسم مشهور به اخوین است. رجوع به اخوین شود.
محیی الدین. [ مُح ْ یِدْ دی ] ( اِخ ) محمد غزالی.رجوع به غزالی و غزالی نامه تألیف جلال همایی شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن ابی السکر المغربی الاندلسی حکیم و مهندس . او راست مدخل المفید و غنیة المستفید فی الحکم علی الموالید. (نسخه ای از آن در کتابخانه ٔ لغت نامه ٔ دهخدا هست ). (یادداشت مرحوم دهخدا).
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) احمدبن علی بونی . رجوع به احمدبن علی ... شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) اخلاطی . رجوع به اخلاطی شود.
محیی الدین . [ مُح ْ یِدْ دی ] (اِخ ) اورنگ زیب عالم گیر. رجوع به اورنگ زیب شود.
دانشنامه اسلامی
...