کلمه جو
صفحه اصلی

بهره ور


مترادف بهره ور : برخوردار، کامیاب، متمتع، محظوظ، مستفید، منتفع

متضاد بهره ور : محروم

فارسی به انگلیسی

enjoying, having a share, [fig.] fortunate


فارسی به عربی

کفوء

فرهنگ اسم ها

اسم: بهره ور (پسر) (فارسی) (تلفظ: bahrevar) (فارسی: بَهره‌ور) (انگلیسی: bahrevar)
معنی: بهره مند، کامیاب، ( بهره، ور ( پسوند دارندگی ) )

(تلفظ: bahrevar) (بهره + ور (پسوند دارندگی)) ، بهره‌مند ، ← بهره‌مند .


مترادف و متضاد

efficient (صفت)
موثر، کارا، کارامد، با کفایت، بهره ور

برخوردار، کامیاب، متمتع، محظوظ، مستفید، منتفع ≠ محروم


فرهنگ فارسی

نقش معنایی موضوعی که از رویداد فعل بهره‌مند می‌شود


( صفت ) ۱ - بهره بر. ۲ - بهره دار بافایده. ۳ - سود برنده . ۴ - کامیاب .
بهره بر، بهره بردار، دارای بهره، سودبرنده

فرهنگ معین

( ~. وَ ) (ص مر. )۱ - بهره بر. ۲ - بهره - دار، بافایده . ۳ - سودبرنده . ۴ - کامیاب .

لغت نامه دهخدا

بهره ور. [ ب َ رَ / رِ وَ ] ( ص مرکب ) محظوظ و کامران و نیک بخت و کامیاب. ( ناظم الاطباء ). سودبرنده. کامیاب. برخوردار.بهره بر. بافایده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
ببودند زو هریکی بهره ور.
فردوسی.
همچنو ما همه از نعمت او بهره وریم
پس چو نیکونگری نعمت او نعمت ماست.
فرخی.
نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد
ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد.
فرخی.
خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام
از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.
سوزنی.
بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد
زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند.
سوزنی.
که ای بهره ور موبد نیکنام
چرا پیش از اینم نگفتی پیام.
سعدی.
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملک رانی به انصاف زیست.
سعدی.
|| بهره دار. بافایده. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

بهره دار، دارای بهره، سودبرنده.

فرهنگستان زبان و ادب

{benefactive, beneficiary, benefactor} [زبان شناسی] نقش معنایی موضوعی که از رویداد فعل بهره مند می شود


کلمات دیگر: