کلمه جو
صفحه اصلی

افق


مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما

برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه

فارسی به انگلیسی

horizon, skyline

جمع : آفاق


horizon


فارسی به عربی

افق

عربی به فارسی

افق , خط افق , افق فکري , بوسيله افق محدود کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: افق (دختر) (عربی) (طبیعت) (تلفظ: ofoq) (فارسی: افق) (انگلیسی: ofogh)
معنی: خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد، ( در جغرافیا ) خطی که به نظر می رسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد، کناره ی آسمان، پهنه، گستره، ساحت ( معمولاً در این معنی، جنبه ی مجازی دارد )، ( درنجوم ) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی، ( در قدیم ) ( به مجاز ) سرزمین

مترادف و متضاد

horizon (اسم)
افق، خط افق، افق فکری

کرانه، کران


چشم‌انداز، دورنما


۱. کرانه، کران
۲. چشمانداز، دورنما


فرهنگ فارسی

( آفق ) نامختون
( اسم ) ۱ - کران کرانه ناحیه . ۲ - کران. آسمان کنار. آسمان . ۳ - محیط دایره ای (ناتمام ) که در امتداد آن چشم شخص کر. زمین را می بیند حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان . جمع : آفاق .
بر سر خود شدن و رفتن در آفاق

دورۀ زمانی نسبتاً کوتاهی که در طی آن مجموعه‌ای شاخص از دست‌ساخته‌ها یا سبک‌های هنری یا مشخصه‌های فرهنگی دیگر در گسترۀ جغرافیایی پهناوری به ‌کار رفته است


فرهنگ معین

(اُ فُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - کرانه ، ناحیه . ۲ - نیم دایره ای که در امتداد آن ، چشم کرة زمین را می بیند. ج . آفاق .

لغت نامه دهخدا

( آفق ) آفق. [ ف ِ ] ( ع ص ) مرد بزرگوار. ( مهذب الاسماء ). آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم.

آفق. [ ف َ ] ( ع ص ) نامختون.
افق. [ اُ ف ُ ] ( ع اِ ) کران. ( نصاب الصبیان ).کناره آسمان. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) ( از منتخب از غیاث اللغات ). کنار و گردبرگرد جهان. آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین. کنار جهان. ( یادداشت مؤلف ). کرانه آسمان و هر کرانه باشد. ( آنندراج ). کرانه یا آنچه ظاهر باشد از کرانه های آسمان و کرانه های مهب باد شمال و جنوب و دبور و صبا. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اُفْق. ( منتهی الارب ). کران. کرانه. ناحیه. کرانه آسمان و در اصطلاح جغرافیایی ، محیط دایره ناتمام که در امتداد آن چشم شخصی کره زمین را می بیند. حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان. ( فرهنگ فارسی معین ). در اصطلاح علم هیئت و نجوم بطور اشتراک بر معانی متعددی اطلاق می شود. اهل هیئت آنرا بر سه دائره ثابته اطلاق کنند. و منجمان آنرا بر دائره ثابته دیگری نیز اطلاق نمایند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از زیج ایلخانی آورده است که : معرفت آفاق حادثه کواکب ضروریست در دو مطلوب : یکی مطارح شعاعات کواکب و دیگر در تسییرات کواکب ، پس گوئیم هر کوکب که در صورت طالع نصف شرقی افق بمرکز جرم آن کواکب بگذرد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و هر کوکب که نصف غربی افق بمرکز جرم او بگذرد نظیر افق ولادت یعنی افق که در جانب جنوب عرض آن افق مساوی عرض افق ولادت باشد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضوع او و هرکوکب که دائره نصف النهار بمرکز جرم او بگذرد چه فوق الارض و چه تحت الارض دائره نصف النهار افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و چون دائره نصف النهار یکی از آفاق خط استوا باشد افق آن کوکب را هیچ عرض نبود و هر کوکب که میان دو وتد افتد دائره ای تصور باید کرد که بمرکز جرم آن کوکب و بدو نقطه شمال و جنوب یعنی دو نقطه ای که موضع تقاطع نصف النهار و افق باشد در هر دو جهت و آن دائره افق آن کوکب باشد بحسب موضع او، پس اگر کوکب در نصف صاعد باشد یعنی مابین عاشر و طالع یا مابین رابع و طالع عرض افق او کمتر باشد از عرض افق ولادت در جانب شمال و اگر در نصف هابط باشد یعنی در یکی از دو ربع دیگر، عرض افق او کمتر از عرض افق ولادت باشد لیکن در جانب جنوب. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).ابوریحان گوید: آن آسمان که بدیدار چون قبه است همیشه نزدیک نیمه او پدید باشد دیدار را و کرانه این قبه بزمین همی رسد و همچون دائره ای باشد گرد برگرد مردم. آنچه زیر او بود او را پیدا باشد و این دایره را افق خوانند و افق دو گونه است : یکی حسی و دیگری حقیقی. ( التفهیم ص 61 ). و رجوع به آفاق در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائره و افق و بحر الجواهر شود : و هو بالافق الاعلی. ( قرآن 7/53 ).

افق . [ اَ ] (ع مص ) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق . (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق . (منتهی الارب ). بر سر خود به آفاق رفتن . (از اقرب الموارد). در زمین رفتن . (المصاد زوزنی ). رفتن . (آنندراج ). || عطا کردن بعضی را بیشتر از بعضی . (ناظم الاطباء). تفضیل نهادن برخی را بر برخی در عطا. (از اقرب الموارد). زیاده دادن بعضی را از بعضی . (منتهی الارب ). تفضیل نهادن در عطا. (تاج المصادر بیهقی ). || افزون شدن از کسی در عطا. (المصادر زوزنی ). بغایت کریم شدن .(آنندراج ). || ناتمام دباغت کردن پوست را. (ناظم الاطباء). دباغت ناتمام دادن پوست را. (منتهی الارب ). دباغت کردن پوست را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیره شدن . (ناظم الاطباء). غلبه نمودن . (منتهی الارب ). || ختنه کردن کودک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || در نهایت کرم یا علم شدن . (منتهی الارب ). || درغایت فصاحت و فضایل شدن . آفق و اَفیق لغت مذکر و آفِقَة واَفیقَة لغت مؤنث از آن است . (منتهی الارب ).


افق . [ اَ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع افیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افیق شود. || روی راه . ج ، آفاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوستهای نیم پیراسته و پوستهائی که آنها را دوخته و یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء).


افق . [ اَ ف َ ] (ع مص ) در نهایت کرم و علم شدن . (ناظم الاطباء). بنهایت کرم رسیدن یا بنهایت در علم رسیدن . (از اقرب الموارد). || در نهایت فصاحت و فضیلت گردیدن . (ناظم الاطباء).


افق . [ اَ ف ِ ] (ع ص ) پوست نیم پیراسته یا پوستی که آنرا نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


افق . [ اُ ف ُ ] (ع اِ) کران . (نصاب الصبیان ).کناره ٔ آسمان . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). کنار و گردبرگرد جهان . آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین . کنار جهان . (یادداشت مؤلف ). کرانه ٔ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج ). کرانه یا آنچه ظاهر باشد از کرانه های آسمان و کرانه های مهب باد شمال و جنوب و دبور و صبا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اُفْق . (منتهی الارب ). کران . کرانه . ناحیه . کرانه ٔ آسمان و در اصطلاح جغرافیایی ، محیط دایره ٔ ناتمام که در امتداد آن چشم شخصی کره ٔ زمین را می بیند. حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان . (فرهنگ فارسی معین ). در اصطلاح علم هیئت و نجوم بطور اشتراک بر معانی متعددی اطلاق می شود. اهل هیئت آنرا بر سه دائره ٔ ثابته اطلاق کنند. و منجمان آنرا بر دائره ٔ ثابته ٔ دیگری نیز اطلاق نمایند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از زیج ایلخانی آورده است که : معرفت آفاق حادثه ٔ کواکب ضروریست در دو مطلوب : یکی مطارح شعاعات کواکب و دیگر در تسییرات کواکب ، پس گوئیم هر کوکب که در صورت طالع نصف شرقی افق بمرکز جرم آن کواکب بگذرد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و هر کوکب که نصف غربی افق بمرکز جرم او بگذرد نظیر افق ولادت یعنی افق که در جانب جنوب عرض آن افق مساوی عرض افق ولادت باشد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضوع او و هرکوکب که دائره ٔ نصف النهار بمرکز جرم او بگذرد چه فوق الارض و چه تحت الارض دائره ٔ نصف النهار افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و چون دائره ٔ نصف النهار یکی از آفاق خط استوا باشد افق آن کوکب را هیچ عرض نبود و هر کوکب که میان دو وتد افتد دائره ای تصور باید کرد که بمرکز جرم آن کوکب و بدو نقطه ٔ شمال و جنوب یعنی دو نقطه ای که موضع تقاطع نصف النهار و افق باشد در هر دو جهت و آن دائره افق آن کوکب باشد بحسب موضع او، پس اگر کوکب در نصف صاعد باشد یعنی مابین عاشر و طالع یا مابین رابع و طالع عرض افق او کمتر باشد از عرض افق ولادت در جانب شمال و اگر در نصف هابط باشد یعنی در یکی از دو ربع دیگر، عرض افق او کمتر از عرض افق ولادت باشد لیکن در جانب جنوب . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).ابوریحان گوید: آن آسمان که بدیدار چون قبه است همیشه نزدیک نیمه ٔ او پدید باشد دیدار را و کرانه ٔ این قبه بزمین همی رسد و همچون دائره ای باشد گرد برگرد مردم . آنچه زیر او بود او را پیدا باشد و این دایره را افق خوانند و افق دو گونه است : یکی حسی و دیگری حقیقی . (التفهیم ص 61). و رجوع به آفاق در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائره و افق و بحر الجواهر شود : و هو بالافق الاعلی . (قرآن 7/53).
شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. (کلیله و دمنه ).
ای درت آن آسمان که از افق او
کوکب بهروزی کرام برآمد.

خاقانی .


ازافق ملکت ار ستاره فروشد
طلعت شمس ابد سوار بماناد.

خاقانی .


- افق اعلی ؛ افق برتر : و هو بالافق الاعلی (قرآن 7/53)؛ و او بود بر افق برتر.
- افق حسی ؛ کرانه ای که به حس درآید. رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود.
- افق حقیقی ؛ کرانه ٔ علمی . رجوع به افق و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
|| آنچه در مابین دو چوب پیشین رواق خانه بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اسب نیک نجیب الطرفین و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب نیک رو. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || گرداگرد گوش . (آنندراج ). || ج ِ اَفیق ، بمعنی دلو بزرگ و پوست نیم پیراسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به افیق شود.

فرهنگ عمید

۱. ناحیه، کرانه.
۲. کرانۀ آسمان.
۳. (جغرافیا ) دایره ای که در امتداد آن چشم انسان کرۀ زمین را می بیند، حد فاصل میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان.
۴. چشم انداز.

دانشنامه عمومی

افق خط آشکاری است که در همه سمت آسمان را از زمین جدا می سازد. در بسیاری از موقعیت ها، افق حقیقی به وسیله درختان، ساختمان ها و کوه ها تیره و مبهم به نظر می رسد و به آن افق قابل رویت می گویند. چنانچه افق با توجه به ارتفاع نجومی ناظر سنجیده شود افق نجومی می گویند که ارتفاع نجومی آن صفر است و از افق حقیقی بالاتر است.
ارتفاع (ستاره شناسی)
سمت (ستاره شناسی)
سرسو
پاسو
فاصله یک تا افق دید وی از فرمول زیر بدست می آید:
که h ارتفاع شخص (به طور مثال قدش) بر حسب متر است و نتیجه نهایی بر حسب کیلومتر است.

ناحیه.


دانشنامه آزاد فارسی

اُفُق (horizon)
دید ناظر در سطح دریا یا دشت مسطح. این حد، وقتی ناظر در دریا باشد، در ارتفاع۱.۵متری بالاتر از سطح دریا، مساحتی حدود ۵ کیلومتر بوده و وقتی ناظر در خشکی باشد، در ارتفاع ۳۰۰متری، مساحتی حدود ۶۵ کیلومتر است. همچنین این اصطلاح در اخترشناسی، دایرۀ عظیمی است که بخش مشهود آسمان را از بخشی جدا می کند که به علت وجود زمین از دید پنهان مانده است.

فرهنگ فارسی ساره

دوردست، کران، فراس، کرانه


فرهنگستان زبان و ادب

{horizon} [باستان شناسی] دورۀ زمانی نسبتاً کوتاهی که در طی آن مجموعه ای شاخص از دست ساخته ها یا سبک های هنری یا مشخصه های فرهنگی دیگر در گسترۀ جغرافیایی پهناوری به کار رفته است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] افق به اطراف و کناره های آسمان می گویند و از آن در باب های صلاة و صوم سخن رفته است.
۱)وقت نماز صبح، طلوع فجر صادق است و علامت آن، پراکنده شدن سفیدی صبح در پهنای افق است. ۲)ملاک غروب شرعی از نظر کسانی که آن را پنهان شدن قرص خورشید می دانند، پنهان شدن خورشید در افق است به شرط آن که چیزی همچون ابر، کوه، تاریکی و مانند آن مانع دیده شدن خورشید نباشد. ۳)دیدن هلال در یکی از دو شهر هم افق، برای مردم شهر دیگر نیز کفایت می کند.۴)همچنین دیدن هلال در افق مکان های شرقی، برای مکان های غربی کفایت می کند، امّا به قول مشهور، دیدن آن در افق مکان های غربی، برای مکان های شرقی کفایت نمی کند.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن کریم) است
کناره آسمان. در اصطلاح نجوم دائره است میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان؛ چنان که هر چه زیر افق باشد غروب کرده و هر چه بالای افق باشد طالع است، «وَلَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِینِ». (سوره تکویر، آیه 23) یعنی فرشته خدا را در کناره آسمان دید.
جمع افق آفاق است و گاه مراد از آن همه موجودات است که هر یک زیر افقی یعنی قسمتی از اقسام فلک جای دارند. «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ» زود است که آیات قدرت خود را در همه جا و در خود مردم به آنها بنمائیم. این آیه دلالت بر آن دارد که تتبع در علوم طبیعی و نجوم و تشریع مطلوب خداست به شرط آن که با نظر اعتبار و برای پی بردن به آثار قدرت پروردگار بخوانند.
افق در اصطلاح نجوم به اختلاف بلاد مختلف است چنان که دو جای زمین یک افق ندارند و این که عوام گویند افق شهری با شهر دیگر یکی است صحیح نیست گاه شهری با شهر دیگر متفق اند در طول یعنی نصف النهار آنها یکی است. وقتی در یک شهر ظهر شود در شهر دیگر نیز ظهر می شود مانند طهران و بهبهان تقریباً و گاه دو شهر در عرض یکی هستند یعنی در یک مدارند و روزهای تابستان یا زمستان آنها به اندازه یکدیگر است. مانند اصفهان و کربلا که ظهرشان با هم یک وقت نیست اما کوتاهی و بلندی روزها به اندازه یکدیگر است.
روزی که در اصفهان پنج بعد از ظهر غروب می شود در کربلا نیز پنج بعد از ظهر غروب می شود. پس دو شهر ممکن است در طول متحد باشند یا در عرض اما افقشان هرگز متحد نیست.
علامه ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی، واژه «افق».

[ویکی الکتاب] معنی أُفُقِ: خط فاصل بین زمین وآسمان
معنی ءَافَاقِ: افق ها
معنی هَوَیٰ: افتاد (وَﭐلنَّجْمِ إِذَا هَوَیٰ :سوگند به ستاره هنگامی که [برای غروب کردن درکرانه افق] افتد)
معنی عَارِضٌ: ابری که ناگهان بر کرانه افق پیدا گشته ، و به تدریج همه آسمان را میپوشاند
معنی شَّفَقِ: سرخی و بالای آن زردی و روی آن سفیدی، که در کرانه افق در هنگام غروب خورشید پیدا میشود .
معنی فَجْرِ: سپیده دم (در اصل به معنی باز کردن وشکافتن است اگر صبح را فجر میگویند . برای این است که روشنی پرده ظلمت را پاره کرده به همه جا منتشر میشود .کلمه فجر دو مصداق دارد یکی فجر اول که آن را کاذب میگویند چون دوام ندارد ، بعد از اندکی از بین میرود ، و شکلش شک...
معنی تُصْعِدُونَ: به سمت کرانه های افق آنقدر دور شدید تا از نظر نهان شدید(مصدر باب افعال اصعاد که فعل مضارع تصعدون از آن گرفته شده ، به معنای رفتن به طرف کرانه افق و از نظرها دور شدن است ، به خلاف کلمه صعود که مصدر ثلاثی مجرد آن است ، و به معنای بالا رفتن به نقطهای بل...
معنی مَشَارِقِ: مشرق ها - محلهای طلوع - مشرق و مغرب ها (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض ...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
ناحیه. طرف. (قاموس نهایه، مفردات) یعنی او در ناحیه روشن دید، جمع آن آفاق است یعنی اطراف. نواحی آیات خود را در اطراف آسمانها و زمین و در وجودشان، به آنها حتماً می‏نمایانیم در نهج البلاغه خطبه 90 هست: «و ان الافاق قد اغامت» اطراف ابر آلوده شده است:

[ویکی فقه] افق (فقه). افق به اطراف و کناره هاى آسمان می گویند و از آن در باب هاى صلاة و صوم سخن رفته است.
۱)وقت نماز صبح، طلوع فجر صادق است و علامت آن، پراکنده شدن سفیدى صبح در پهناى افق است.
شهید ثانی،مسالک الافهام،ج ۱، ص ۱۳۹.
۱. ↑ شهید ثانی،مسالک الافهام،ج ۱، ص ۱۳۹.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج ۱، ص۶۲۷.
...

پیشنهاد کاربران

کرانه اسمان، دوردستها، جایی که خیلی دور است و دیده نمیشود.
اطراف اسمان

کناره ، کناره آسمان، خطی که به نظر می رسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد.

کرانه

کران_ کرانه

کناره، کرانه آسمان

کناره ی خورشید

کرانه ی آسمان

کرانه آسمان

کران_کرانه_چشم انداز

کنارها یا کناره

کناره ی آسمان

افق : افق ( عربی ) 1 - ( در جغرافیا ) خطی که به نظر می رسد در محل تقاطع زمین و آسمان وجود دارد؛ 2 - کناره ی آسمان؛ 3 - پهنه، گستره، ساحت ( معمولاً در این معنی، جنبه ی مجازی دارد ) ؛ 4 - ( درنجوم ) صفحه ای که از مرکز زمین به موازات افق حسی رسم شود، افق آسمانی، افق حقیقی، افق هندسی؛ 5 - ( در قدیم ) ( به مجاز ) سرزمین.

افق ( اوفوق ) وجمع آن آفاق کلمه ی تورکی است.

معنی افق
گوشه کرانه آسمان
آسمان کرانه گوشه


کلمات دیگر: