مترادف افق : کرانه، کران، چشم انداز، دورنما
برابر پارسی : کران، دوردست، فراس، کرانه
جمع : آفاق
horizon
افق , خط افق , افق فکري , بوسيله افق محدود کردن
کرانه، کران
چشمانداز، دورنما
۱. کرانه، کران
۲. چشمانداز، دورنما
دورۀ زمانی نسبتاً کوتاهی که در طی آن مجموعهای شاخص از دستساختهها یا سبکهای هنری یا مشخصههای فرهنگی دیگر در گسترۀ جغرافیایی پهناوری به کار رفته است
افق . [ اَ ] (ع مص ) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق . (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق . (منتهی الارب ). بر سر خود به آفاق رفتن . (از اقرب الموارد). در زمین رفتن . (المصاد زوزنی ). رفتن . (آنندراج ). || عطا کردن بعضی را بیشتر از بعضی . (ناظم الاطباء). تفضیل نهادن برخی را بر برخی در عطا. (از اقرب الموارد). زیاده دادن بعضی را از بعضی . (منتهی الارب ). تفضیل نهادن در عطا. (تاج المصادر بیهقی ). || افزون شدن از کسی در عطا. (المصادر زوزنی ). بغایت کریم شدن .(آنندراج ). || ناتمام دباغت کردن پوست را. (ناظم الاطباء). دباغت ناتمام دادن پوست را. (منتهی الارب ). دباغت کردن پوست را. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چیره شدن . (ناظم الاطباء). غلبه نمودن . (منتهی الارب ). || ختنه کردن کودک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || در نهایت کرم یا علم شدن . (منتهی الارب ). || درغایت فصاحت و فضایل شدن . آفق و اَفیق لغت مذکر و آفِقَة واَفیقَة لغت مؤنث از آن است . (منتهی الارب ).
افق . [ اَ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع افیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افیق شود. || روی راه . ج ، آفاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوستهای نیم پیراسته و پوستهائی که آنها را دوخته و یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء).
افق . [ اَ ف َ ] (ع مص ) در نهایت کرم و علم شدن . (ناظم الاطباء). بنهایت کرم رسیدن یا بنهایت در علم رسیدن . (از اقرب الموارد). || در نهایت فصاحت و فضیلت گردیدن . (ناظم الاطباء).
افق . [ اَ ف ِ ] (ع ص ) پوست نیم پیراسته یا پوستی که آنرا نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
خاقانی .
خاقانی .
ناحیه.
دوردست، کران، فراس، کرانه