کلمه جو
صفحه اصلی

سرکش


مترادف سرکش : بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان ناپذیر، گردنکش، لجام گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی

متضاد سرکش : رام

فارسی به انگلیسی

disobedient, fractious, froward, gamy, grim, insubordinate, intractable, rambunctious, rebel, recalcitrant, rumbustious, tearaway, turbulent, unbowed, ungovernable, unruly, untamed, wanton, wayward, wild


unbroken, disobedient, fractious, froward, gamy, grim, insubordinate, intractable, rambunctious, rebel, recalcitrant, rumbustious, tearaway, turbulent, unbowed, ungovernable, unruly, untamed, wanton, wayward, wild, refractory, stroppy

refractory, unruly


فارسی به عربی

خبیث , شقی , صاخب , عاصی , غیر مرن , لا یقهر , متمرد

فرهنگ اسم ها

اسم: سرکش (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sarkesh) (فارسی: سرکش) (انگلیسی: sarkesh)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از موسیقیدانان دربار خسروپرویز پادشاه ساسانی

مترادف و متضاد

wanton (صفت)
سر به هوا، جسور، گستاخ، سرکش، عیاش

randy (صفت)
زبان دراز، سرکش، بی تربیت، خشن، شهوانی، افسار گیسخته، گدای سمج و بی ادب

restive (صفت)
بی قرار، سرکش، کله شق، چموش، رام نشو

stubborn (صفت)
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج

arrogant (صفت)
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین

rebellious (صفت)
سرکش، متمرد، عاصی

disobedient (صفت)
خیره، شیطان، سرکش، سرپیچ، متمرد، نامطیع، عاصی، گردن کش، نا فرمان

indomitable (صفت)
سخت، سرکش، رام نشدنی، تسخیر ناپذیر، غیر قابل فتح، تسلط ناپذیر

rebel (صفت)
سرکش

recalcitrant (صفت)
سرکش، سر سخت، مصر

turbulent (صفت)
سرکش، اشفته، یاغی، گردن کش

contumacious (صفت)
سرکش، معاند، یاغی، سرپیچ، متمرد

froward (صفت)
خود رای، سرکش، خود سر، یاغی، سر سخت

unyielding (صفت)
سرکش، گردن کش

insubordinate (صفت)
سرکش، گردن کش، نا فرمان

refractory (صفت)
سرکش، سر سخت، گردن کش، مقاوم

indocile (صفت)
سرکش، نا فرمان، رام نشدنی، تعلیم ناپذیر

malignant (صفت)
سرکش، زیان اور، خطر ناک، متمرد، پر ازار، بدخواه، بدخیم، بدطینت، صدمه رسان، کینه جو

hard-mouthed (صفت)
سرکش، بد دهن، بدلگام، خودسر

irrepressible (صفت)
سرکش، غیر قابل جلوگیری، منع ناپذیر، جلوگیری نکردنی، خوابانده نشدنی، مطیع نشدنی

inelastic (صفت)
شق، سرکش، تغییر ناپذیر، غیر قابل انعطاف، بدون قوه ارتجاعی، بدون کشش، ناجهنده

malcontent (صفت)
سرکش، یاغی، متمرد، ناراضی، اماده شورش

rowdy (صفت)
سرکش، خشن، چموش

بدرام، بدرفتار، تخس، چموش، طاغی، عاصی، عصیانگر، طغیانگر، فرمان‌ناپذیر، گردنکش، لجام‌گسیخته، مارد، متجاسر، متمرد، ناجم، نافرمان، وحشی، یاغی ≠ رام


فرهنگ فارسی

موسیقی دانی که در زمان خسرو دوم زندگی میکرد و جزو مطربان دربار بود . روایاتی که در باب باربد و سرکش بما رسیده ماخوذ از خوذای نامک ( خدای نامه ) نیست بلکه محتملا از بعض کتب معمولی در اواخر دوره ساسانی نقل شده است . تفصیلی که در شاهنامه و غرر سیر نقل شده کمابیش افسانه آمیز است . گویند سرکش در آغاز جوانی رتبه اول داشت و بسبب حسادت پیوسته باربد را - که رامشگری جوان و بقول غرر سیر از مردم مرو بود - از قرب شاه دور میداشت . اما باربد حیله کرد و آواز خویش را بگوش خسرو رسانید و خنیا گر مقرب شاه گردید .
گردنکش، یاغی، نافرمان، توانا، قوی، زورمند
یا پرده سرکش . لحنی است از موسیقی قدیم
ده جزئ دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر .

فرهنگ معین

(سَ . کَ یا کِ ) (ص فا. ) عاصی ، یاغی .

لغت نامه دهخدا

سرکش . [ س َ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) نافرمان و مغرور. (برهان ). نافرمان .(آنندراج ). نافرمان و گردنکش . (رشیدی ) :
زمین سربسر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکش است .

فردوسی .


چو در دستم بود دریای سرکش
چرا پرهیزم از سوزنده آتش .

(ویس و رامین ).


مهر بر او مفکن و بفکنش دور
زانکه بد و سرکش و مهرافکن است .

ناصرخسرو.


بگردن فتد سرکش تندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی .

سعدی .


دو صاحبدل نگه دارند مویی
هم ایدون سرکش و آزرم جویی .

سعدی .


سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا.

حافظ.


ای بخت سرکش تنگش ببر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه .

حافظ.


مرد سرکش ز هنرها عاری است
پشت خم خاصیت پرباری است .

جامی .


|| مردم صاحب قوت و قدرت . (برهان ). خداوند قوت و قدرت . (رشیدی ). نیرومند. توانا. قوی :
که من سرکشی ام ز ایران سپاه
چو شب تیره شد دور ماندم ز راه .

فردوسی .


چنین داد پاسخ که آمد نشان
ز گفتار آن نامور سرکشان .

فردوسی .


بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان .

فردوسی .


جانورکش مرکبانی سرکش و ناجانور
آب هر یک را رکاب و باد هر یک را عنان .

فرخی .


سرکشان مردی هزار پیاده سه هزار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282).
پسربوحلیم شیبانی
سرکش و صفدر و یل و سردار.

مسعودسعد.


آن از همه گردنان سر نامه
و آن از همه سرکشان سر دفتر.

مسعودسعد.


سپهبد هیونان سرکش هزار
به صندوقها کرد از آن نقره بار.

مسعودسعد.


سرکشان از عشق تو در خاک چون دامن کشند
من کیم در کوی عشقت کاین رقم بر من کشید.

خاقانی .


پس آنگه تند شد چون کوه آتش
به خسرو گفت کی سالار سرکش .

نظامی .


حافظ دراین کمند سر سرکشان بسی است
سودای کج مپز که نباشد مجال تو.

حافظ.


|| کنایه از مردم دیرآشنا. || ستور سرکش و سرشخ . (برهان ) :
مرا در زیر ران اندرکمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن .

منوچهری .


سپهبد برانگیخت سرکش سمند
نیاوردشان گردی اندرکمند.

اسدی .


هیچ ستوری سرکش به لگام سخت اولی تر از نفس نیست . (از کیمیای سعادت ).
هرکه سر در خلاب شهوت راند
در سر افتادش اسب سرکش عمر.

خاقانی .


|| افراخته . بلند. رفیع. افراشته :
شمس دین آنکه ذره ٔ تو سزد
شمس رخشان گنبد سرکش .

سوزنی .


- آتش سرکش ؛ آتش افروزنده :
من از تخمه ٔ نامور آرشم
چو جنگ آورم آتش سرکشم .

فردوسی .


چو آتش در دلم سرکش چه باشی
بوقت خوشدلی ناخوش چه باشی .

نظامی .


|| (اِ مرکب ) خطی اریب که از راست سرازیر به چپ کشند بر سر لام تا کاف تلفظ شود. (یادداشت مؤلف ).

سرکش. [ س َ ک َ /ک ِ ] ( نف مرکب ) نافرمان و مغرور. ( برهان ). نافرمان.( آنندراج ). نافرمان و گردنکش. ( رشیدی ) :
زمین سربسر گفتی از آتش است
هوا دام آهرمن سرکش است.
فردوسی.
چو در دستم بود دریای سرکش
چرا پرهیزم از سوزنده آتش.
( ویس و رامین ).
مهر بر او مفکن و بفکنش دور
زانکه بد و سرکش و مهرافکن است.
ناصرخسرو.
بگردن فتد سرکش تندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی.
سعدی.
دو صاحبدل نگه دارند مویی
هم ایدون سرکش و آزرم جویی.
سعدی.
سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا.
حافظ.
ای بخت سرکش تنگش ببر کش
گه جام زر کش گه لعل دلخواه.
حافظ.
مرد سرکش ز هنرها عاری است
پشت خم خاصیت پرباری است.
جامی.
|| مردم صاحب قوت و قدرت. ( برهان ). خداوند قوت و قدرت. ( رشیدی ). نیرومند. توانا. قوی :
که من سرکشی ام ز ایران سپاه
چو شب تیره شد دور ماندم ز راه.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که آمد نشان
ز گفتار آن نامور سرکشان.
فردوسی.
بدو گفت گیو ای سر سرکشان
ز فر بزرگی چه داری نشان.
فردوسی.
جانورکش مرکبانی سرکش و ناجانور
آب هر یک را رکاب و باد هر یک را عنان.
فرخی.
سرکشان مردی هزار پیاده سه هزار. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282 ).
پسربوحلیم شیبانی
سرکش و صفدر و یل و سردار.
مسعودسعد.
آن از همه گردنان سر نامه
و آن از همه سرکشان سر دفتر.
مسعودسعد.
سپهبد هیونان سرکش هزار
به صندوقها کرد از آن نقره بار.
مسعودسعد.
سرکشان از عشق تو در خاک چون دامن کشند
من کیم در کوی عشقت کاین رقم بر من کشید.
خاقانی.
پس آنگه تند شد چون کوه آتش
به خسرو گفت کی سالار سرکش.
نظامی.
حافظ دراین کمند سر سرکشان بسی است
سودای کج مپز که نباشد مجال تو.
حافظ.
|| کنایه از مردم دیرآشنا. || ستور سرکش و سرشخ. ( برهان ) :
مرا در زیر ران اندرکمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.

سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 518 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود سرکش . محصول آن غلات و سردرختی و درخت تبریزی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


سرکش . [ س َ ک َ ] (اِخ ) نام خنیاگر و مطربی بوده بی عدیل و نظیر. (برهان ). کریستنسن نویسد: مشهورترین موسیقی دانان و آهنگ سازان دربار خسرو دوم (پرویز) سرکش و باربدبوده اند. روایاتی که در باب این دو تن به ما رسیده مأخوذ از خوذای نامک (خدای نامه ) نیست بلکه محتملاً ازبعضی کتب معمول در اواخر دوره ٔ ساسانی نقل شده است .تفصیلی که فردوسی و ثعالبی نقل کرده اند کمابیش افسانه آمیز است . گویند سرکش در آغاز حائز رتبه ٔ اول بود و بعلت حسادت پیوسته باربد را که رامشگری جوان و بقول ثعالبی از مردم مرو بود از قرب شاه دور میداشت ، اما باربد حیله کرد و آواز خویش را به گوش خسرو رسانیدو خنیاگر مقرب شاه گردید. احتمال داده اند «سرکش » مطرب و خواننده ای یونانی بود که نام اصلی وی «سرجیوس » بوده ، تلفظ ایرانی آن «سرگس » شده و شاید «سرگیش » و «سرگش » املای سریانی آن باشد. سرکب نیز اگر غیر از «سرگیش » باشد باز هم یونانی است . ولف در فهرست شاهنامه ٔ خود سرگِس را همان «سرکب » دانسته و «سرگش » و «سرکش » را هم بهمین مفهوم ضبطکرده است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
یکی مطربی بوده سرکش بنام
به رامشگری در شده شادکام .

فردوسی .


ز رامشگران سرکش و باربد
که هرگز نگشتیش بازار بد.

فردوسی .


شاعرانت چو رودکی و شهید
مطربانت چو سرکش و سرکب .

فرخی .


یکی نی بر سر کسری ، دوم نی بر سر شیشم
سدیگر پرده ٔ سرکش ، چهارم پرده ٔ لیلی .

منوچهری .


مجلسی آن صفت که ره طلبد
سرکش و باربد بدان مجلس .

سوزنی .



فرهنگ عمید

۱. [مجاز] گردنکش، یاغی، نافرمان.
۲. [قدیمی، مجاز] توانا، قوی، زورمند: منم سرکشی گفت از ایران سپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی: ۶/۴۲۶ ).
۳. [قدیمی، مجاز] سرافراز.

دانشنامه عمومی

سرکِش (نام دیگر: سرکِس) رامشگر، خواننده و آهنگ ساز نام دار دوران ساسانی و دربار خسرو پرویز است.
مصاحب، غلامحسین (به سرپرستی) (۱۳۸۳)، دائرةالمعارف فارسی، تهران: امیرکبیر، شابک ۹۶۴-۳۰۳-۰۴۵-۸
پژوهشگران بر این باورند که او رامشی یونانی با نام سرجیوس بوده که با گذشت به سرگش و سپس به سرکش تبدیل گردیده است. بی گمان نام او پس از باربد و نکیسا سرشناس ترین نام از موسیقی دانان دوره ساسانی است. گویا سَرکَب نیز که در اشعار فارسی یکی دیگر از رامشگران خسرو پرویز دانسته شده، تحریفی از همان نام سرگس است.

دانشنامه آزاد فارسی

سَرکَش
موسیقی دان ایرانی. ازجمله موسیقی دانان مشهور دربار خسرو پرویز، پادشاه سلسلۀ ساسانیان بود. او را مطربی یونانی دانسته اند که نام اصلی اش سرگیوس بوده و به تدریج به سرکش تبدیل شده است. سرکش بسیار مورد توجه خسرو پرویز بود.

گویش مازنی

خمیری که خوب ور آید


/sar kesh/ خمیری که خوب ور آید
/sar kash/ بالا پوش نمدین اسب که به هنگام عرق کردن و برداشتن پالان بر روی حیوان نهند - عصیان گر & چوبی که در شیروانی خانه های روستایی به کار رود

واژه نامه بختیاریکا

از صفات بسیار منفی؛ کسی که عمل زشت و شنیع رساندن مردان و زنان روسپی را مدیریت می کند.
پیشرو گله؛ آنکه جلو دار است و پیش آهنگ
( سَر کش ) روسری؛ دستمال؛ انچه بر سر کشیده می شود جهت پوشاندن
پوز کش

پیشنهاد کاربران

عاصی

به نوعی خمیر مایه طبیعی نانوایی که از دیروز باقی مانده باشد؛چون، تا فردا وَر اومده و باد می کند و برای همین است که به او سَرکِش می گویند!
برای این که بوی زُهم ( ریم ) خمیر سرکش را بگیرند به آن کمی دارچین یا وانیل می زنند.

زور نا پذیر، قلدر، خام نشو، بی محابا، انسان آزاد،

مارد ، یاغی

لجام گسیخته

چموش💪

Rebellious

یاغی

سرکش: [ اصطلاح معماری و شهر سازی ] پیشامدگی سقف از دیوار خارجی بنا را سرکش یا کنسول می گویند.

یاغی ، متمرد ، عصیان گر ، مارد ، نافرمان

تخس💪🏻

وحشی
آدمی که افسارش وا شده😑

سرکش ( سرکشنده ) :گردنکش ( گردن کشنده )

ستیزجو. . . . .


کلمات دیگر: