کلمه جو
صفحه اصلی

ایمن


مترادف ایمن : امان، بزینهار، بی ترس، درامان، سالم، مامون، مصون، مطمئن

برابر پارسی : آسوده

فارسی به انگلیسی

immune, sure, sacred, safe, secure, unassailable, hunky-dory, [lit.] void of care

secure, safe, [lit.] void of care


immune, sure, sacred, safe, secure, unassailable


فارسی به عربی

امن (فعل ماض )

فرهنگ اسم ها

اسم: ایمن (پسر) (عربی) (تلفظ: imen) (فارسی: ايمن) (انگلیسی: imen)
معنی: آسوده خاطر، در امان، محفوظ، ( در قدیم ) با آسودگی خاطر

مترادف و متضاد

safe (صفت)
صحیح، مطمئن، امن، بی خطر، محفوظ، محفوظ از خطر، ایمن، اطمینان بخش، صدمه نخورده

secure (صفت)
محکم، مطمئن، امن، بی خطر، استوار، محفوظ، ایمن، در امان

فرهنگ فارسی

۱ - در امن در امان محفوظ مصون . ۲ - سالم در سلامت . ۳ - رستگار .
موضعی است

فرهنگ معین

(اَ مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) جانب راست . ۲ - (ص . ) میمون ، خجسته .
(مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - محفوظ ، مصون . ۲ - سالم ، در سلامت . ۳ - رستگار.

(اَ مَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جانب راست . 2 - (ص .) میمون ، خجسته .


(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - محفوظ ، مصون . 2 - سالم ، در سلامت . 3 - رستگار.


لغت نامه دهخدا

ایمن . [ اَ م ُن ْ ن َ ] (ع کلمه ٔ استفهام ) کدام کس و هر کس . (ناظم الاطباء).


ایمن. [ م ِ ] ( از ع ، ص ) تلفظ فارسی آمِن عربی. در امن و در امان. محفوظ. مصون. ( فرهنگ فارسی معین ). بی خوف و بی دهشت و بی ترس ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن و این استعمال فارسیان است نه تازیان و با لفظ شدن و نشستن مستعمل است. ( از آنندراج ).بی خوف و بی دهشت ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن. بیخوف. ( از غیاث اللغات ). محفوظ. درامان.( از ناظم الاطباء ). مطمئن. آسوده. فارغ :
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو با شنان و کنشتو.
شهید بلخی.
با وصال تو بودمی ایمن
در فراقم بماند چون بر خفج.
آغاجی.
بوصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.
آغاجی.
گوزگانان ناحیتی است آبادان و بانعمت بسیار و با داد و عدل و ایمن. ( حدود العالم ).
از این پس تو ایمن بخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی.
بدو گفت گستهم کای شهریار
چرایی چنین ایمن از کارزار.
فردوسی.
در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا آجرها کشیده و خرپشته زده و ایمن نشسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261 ). ایشان ایمن و شاکر باز گشتند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 ). چرا ایمن خسبد کسی که با پادشاه آشنایی دارد. ( قابوسنامه ).
ایمن ننشیند ز بیم رفتن
تا بر سفرش خشک و تر نباشد.
ناصرخسرو.
تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی
از مکر غدر خویش گرفتی سخر مرا.
ناصرخسرو.
منم بر زبان و دل خویش ایمن
ز زلت مصفا ز شبهت مطهر.
عمعق بخاری.
ای در کنف تو عالم ایمن
از حیف زمان و صرف دوران.
خاقانی.
مشو بر زن ایمن که زن پارساست
که در بسته به ْ گرچه دزدآشناست.
نظامی.
گفت پادشاه را کرم باید تا بر او گرد آیند و رحمت تادر پناه دولتش ایمن نشینند. ( گلستان ).
هرگز ایمن ز مار ننشستم
تابدانستم آنچه خصلت اوست.
سعدی.
به بازی نگفت این سخن بایزید
که از منکر ایمن ترم کز مرید.
سعدی.
|| سالم. درسلامت. ( فرهنگ فارسی معین ). || رستگار. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ).

ایمن. [اَ م َ ] ( ع ص ) مبارک. ج ، ایامن. یقال : قدم فلان علی ایمن الیمین ؛ یعنی به یمن و برکت بازآمد از سفر. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مبارک تر، چه بر تقدیر معنی مبارک تر اسم تفضیل از یمن است. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). مبارک تر. ( مؤید الفضلا ). مبارک. میمون. خجسته. فرخ. ( فرهنگ فارسی معین ). || مرد بسیار یمن و برکت. مؤنث آن ، یمناء. ( منتهی الارب ). || بدست راست کار کننده. ( منتهی الارب ). کسی که با دست راست کار کند. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) خلاف اَیسَر و آن جانب راست است. ( از اقرب الموارد ). جهت راست و دست راست. ( ناظم الاطباء ). دست راست. ج ، ایامن. ( مهذب الاسماء ). جانب دست راست. ( از غیاث اللغات ). سوی دست راست. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23 ). طرف راست. جانب راست. دست راست. سوی راست. راستا. ( فرهنگ فارسی معین ).

ایمن . [ اَ م َ ] (اِخ ) موضعی است .(منتهی الارب ). نام بیابانی است که موسی علیه السلام در آن گوسپندان می چرانید. (مؤید الفضلا) :
شبان وادی ایمن گهی رسد بمراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.

حافظ.


با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم .

حافظ.



ایمن . [ اَ م ُ / م ُ / اَ م ِ / م ِ ] (ع اِ) کلمه ایست موضوع برای سوگندو همیشه به کلمه ٔ اﷲ اضافه میشود و ایمن اﷲ گویند، یقول : ایمن اﷲ لافعلن کذا؛ یعنی سوگند بخدا این کار را خواهم کرد. (ناظم الاطباء). ثم یجمع الیمین علی ایمن و حلفوا به فقالوا ایمن اﷲ لافعلن کذا. قال فهذا هوالاصل فی ایمن اﷲ و قیل الفه الف قطع و هو جمع یمین و انما خففت همزتها و طرحت فی الوصل . (منتهی الارب ).


ایمن . [ م ِ ] (از ع ، ص ) تلفظ فارسی آمِن عربی . در امن و در امان . محفوظ. مصون . (فرهنگ فارسی معین ). بی خوف و بی دهشت و بی ترس ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن و این استعمال فارسیان است نه تازیان و با لفظ شدن و نشستن مستعمل است . (از آنندراج ).بی خوف و بی دهشت ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن . بیخوف . (از غیاث اللغات ). محفوظ. درامان .(از ناظم الاطباء). مطمئن . آسوده . فارغ :
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو با شنان و کنشتو.

شهید بلخی .


با وصال تو بودمی ایمن
در فراقم بماند چون بر خفج .

آغاجی .


بوصال اندر ایمن بدم از گشت زمان
تا فراق آمد بگرفتم چون بر خفجا.

آغاجی .


گوزگانان ناحیتی است آبادان و بانعمت بسیار و با داد و عدل و ایمن . (حدود العالم ).
از این پس تو ایمن بخسب از بدی
که پاداش پیش آیدت ایزدی .
بدو گفت گستهم کای شهریار
چرایی چنین ایمن از کارزار.

فردوسی .


در میان آن درختان تا آن دیوارهای آسیا آجرها کشیده و خرپشته زده و ایمن نشسته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261). ایشان ایمن و شاکر باز گشتند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248). چرا ایمن خسبد کسی که با پادشاه آشنایی دارد. (قابوسنامه ).
ایمن ننشیند ز بیم رفتن
تا بر سفرش خشک و تر نباشد.

ناصرخسرو.


تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی
از مکر غدر خویش گرفتی سخر مرا.

ناصرخسرو.


منم بر زبان و دل خویش ایمن
ز زلت مصفا ز شبهت مطهر.

عمعق بخاری .


ای در کنف تو عالم ایمن
از حیف زمان و صرف دوران .

خاقانی .


مشو بر زن ایمن که زن پارساست
که در بسته به ْ گرچه دزدآشناست .

نظامی .


گفت پادشاه را کرم باید تا بر او گرد آیند و رحمت تادر پناه دولتش ایمن نشینند. (گلستان ).
هرگز ایمن ز مار ننشستم
تابدانستم آنچه خصلت اوست .

سعدی .


به بازی نگفت این سخن بایزید
که از منکر ایمن ترم کز مرید.

سعدی .


|| سالم . درسلامت . (فرهنگ فارسی معین ). || رستگار. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).

ایمن . [اَ م َ ] (ع ص ) مبارک . ج ، ایامن . یقال : قدم فلان علی ایمن الیمین ؛ یعنی به یمن و برکت بازآمد از سفر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مبارک تر، چه بر تقدیر معنی مبارک تر اسم تفضیل از یمن است . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). مبارک تر. (مؤید الفضلا). مبارک . میمون . خجسته . فرخ . (فرهنگ فارسی معین ). || مرد بسیار یمن و برکت . مؤنث آن ، یمناء. (منتهی الارب ). || بدست راست کار کننده . (منتهی الارب ). کسی که با دست راست کار کند. (ناظم الاطباء). || (اِ) خلاف اَیسَر و آن جانب راست است . (از اقرب الموارد). جهت راست و دست راست . (ناظم الاطباء). دست راست . ج ، ایامن . (مهذب الاسماء). جانب دست راست . (از غیاث اللغات ). سوی دست راست . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23). طرف راست . جانب راست . دست راست . سوی راست . راستا. (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. در امان، بی خوف، آسوده خاطر: مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی: ۱۲۳ ).
۲. [قدیمی] امین، مورد اعتماد.
۱. [مقابلِ ایسر] راست، طرف راست، سمت دست راست،
۲. (صفت ) مبارک، میمون.
۳. (صفت ) نیک بخت.

۱. [مقابلِ ایسر] راست؛ طرف راست؛ سمت دست راست؛
۲. (صفت) مبارک؛ میمون.
۳. (صفت) نیک‌بخت.


۱. در امان؛ بی‌خوف؛ آسوده‌خاطر: ◻︎ مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی: ۱۲۳).
۲. [قدیمی] امین؛ مورد اعتماد.


دانشنامه عمومی

آیمن. آیمن (به آلمانی: Eimen) یک شهر در آلمان است که در Holzminden واقع شده است. آیمن ۱٬۰۷۸ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

دَرغال.


جدول کلمات

درامان

پیشنهاد کاربران

من که تو کتم نمیره این واژهه تازی باشه . به گمون بسیار پارسیه که به immune انگلیسی همانند و نزدیکه.

در ایه 30 سوره قصص سه کلمه شطی الواد الایمن مطرح شده است که معنای ان از حاشیه یا جانب راست دره یا همان سیل گاه می باشد و جایی که ندای وحی بر موسی نازل شد

خوشدل، آرام

با سپاس از پارسی دوستان گرانسنگ:
واژه ایمن از واژگانیست که فردوسی بزرگ نیز آن را به کار برده است:
بدو گفت گستهم کای شهریار
چرایی چنین ایمن از کارزار.
که در اینجا همان آسودگی باشد که به چمش دور از زیان است.
واژه دیگر همان بی زیان است. که می توان به کار بست.
چمش دیگر ایمن همان نیکو و مبارک است که جناب بهابادی بدان پرداخته اند.
بادرود

ﻛﻠﻤﻪ ی ﺍَﻳﻤَﻦ ﻳﺎ ﺍﺯ ﻳُﻤﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﺍﺳﺖ ﻭﻳﺎ ﺍﺯ ﻳَﻤﻴﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺟﺎﻧﺐ ﺭﺍﺳﺖ. ( برگرفته از تفسیر نور استاد قرائتی )

ایمن : /imen/ ایمن ( عربی ) 1 - آسوده خاطر، در امان، محفوظ؛ 2 - ( در قدیم ) با آسودگی خاطر. اسم ایمن باهمین تعریف مورد تایید ثبت احوال کشور برای نامگذاری پسر است .

امان، بزینهار، بی ترس، درامان، سالم، مامون، مصون، مطمئن

ایمن = امن = رام/رامند [رام = آرام/ آرامش - - رامند = رام مند = رام مند = رامند]


ایمن ( imen ) : بر وزن بینیش به معنای "در امان، مصون"، "آسوده خاطر"
ایمن: ( avman ) : بروزن عینک نام صحرایی صعب العبور. این دو کلمه در این املا یکسان ولی در تلفظ و معنی متفاوت اند ایمن بر وزن بینش به معنای" در امان، مصون و نیز "آسوده خاطر" است ( این کلمه در عربی به کار نرفته است و فارسی زبانان آن را از روی آمِن عربی که به همین معنی است ساخته اند ) .
اما ایمن بر وزن عینک اسم مکان است و در ترکیب وادی ایمن نام صحرایی صعب العبور و پرمخاطره که کوه طور در آن واقع است و ندای پروردگار در آنجا به موسی کلیم الله رسید به کار رفته است.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۱. )


کلمات دیگر: