کلمه جو
صفحه اصلی

بهانه


مترادف بهانه : اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک، مناسبت

برابر پارسی : دستاویز

فارسی به انگلیسی

cavil, excuse, extenuation, justification, plea, pretension, pretext, subterfuge, alibi, out

pretext, excuse


cavil, excuse, extenuation, justification, plea, pretension, pretext, subterfuge


فارسی به عربی

اجلب , ادعاء , التماس , تهرب , ذریعة , زعم , عذر , قصة , قناع , وتد

فرهنگ اسم ها

اسم: بهانه (دختر) (فارسی) (تلفظ: bahane) (فارسی: بهانه) (انگلیسی: bahaneh)
معنی: دلیل، علت

مترادف و متضاد

مناسبت


اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک


fiction (اسم)
داستان، بهانه، خیال، اختراع، دروغ، وهم، افسانه، جعل، قصه

excuse (اسم)
عنوان، بهانه، پوزش، دستاویز، عذر

pretense (اسم)
تظاهر، ظاهرسازی، بهانه، ادعا، ظاهری، وانمودسازی

alibi (اسم)
بهانه، غیبت هنگام وقوع جرم، جای دیگر

pretext (اسم)
عنوان، بهانه، مستمسک، دستاویز، عذر

plea (اسم)
بهانه، ادعا، پیشنهاد، استدعاء، تقاضا، عذر، دادخواست، وعده مشروط

fetch (اسم)
بهانه، واکشی

allegation (اسم)
مدعی، اظهار، بهانه، ادعا، تایید

evasion (اسم)
بهانه، گریز، طفره، طفره روی، حیله، تجاهل، گریز زنی

subterfuge (اسم)
بهانه، گریز، طفره، طفره روی، اختفاء، عذر، طفره زنی

stall (اسم)
بهانه، غرفه، اخور، لژ، صندلی، بساط، عذر، جایگاه ویژه، دکه چوبی کوچک، جای ایستادن اسب در طویله

put-off (اسم)
بهانه، طفره، تعویق، انصراف، عذر

essoin (اسم)
بهانه، عذر قانونی

salvo (اسم)
عنوان، بهانه، مورد، عذر، توپ سلام، اظهار احساسات شدید، شلیک توپ برای ادای احترام

lame excuse (اسم)
بهانه

۱. اعتذار، ایراد، تمسک، دستاویز، عذر، گزک، مستمسک
۲. مناسبت


فرهنگ فارسی

عذر، دست آویز، عذربیجا
۱ - عذر نابجا دست آویز . ۲ - بازخواست ایراد . ۳ - سببب باعث .

فرهنگ معین

(بَ نِ ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - عذر نابجا. ۲ - بازخواست . ۳ - سبب ، باعث .

لغت نامه دهخدا

بهانه. [ ب َن َ / ن ِ ] ( اِ ) پهلوی «وهان » . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). عذر نابجا. دست آویز. ( فرهنگ فارسی معین ). عُذر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). عذر بیجا و ناپسندیده... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ [ آوردن ]، ماندن ، داشتن ، انگیختن ، شکستن ، نهادن ، افکندن ، افتادن و دادن مستعمل است. ( از آنندراج ).... عذر بیجا... و دست آویز. ( ناظم الاطباء ). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی. ( صحاح الفرس ). دست آویز. دست پیچ. مستمسک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
ستم را میان وکرانه نبود
همیدون ستم را بهانه نبود.
فردوسی.
بهانه چه داری تو بر من بیار
که بر من سگالی بد روزگار.
فردوسی.
تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب
این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار.
فرخی.
چرا من خویشتن را بد پسندم
بهانه زآن بدی بر چرخ بندم.
( ویس و رامین ).
چرا داری مر او را تو بخانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
( ویس و رامین ).
نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638 ). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250 ). تو که بونصری به بهانه عیادت نزدیک خواجه بزرگ رو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368 ).
ز خوشی و خوی خردمندیم
بهانه چه داری که نپسندیم.
اسدی.
در این رهگذر چند خواهی نشستن
چرا برنخیزی چه ماندت بهانه.
ناصرخسرو.
گوش تو زی بانگ او و خواندن او را
بر سر کوی ایستاده ای به بهانه.
ناصرخسرو.
بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی.
سنایی.
هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت. ( مجمل التواریخ ).
عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر
که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد.
خاقانی.
شکایت کرد از احداث زمانه
که پیش آورد چندانش بهانه.
نظامی.

بهانه . [ ب َن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «وهان » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عذر نابجا. دست آویز. (فرهنگ فارسی معین ). عُذر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). عذر بیجا و ناپسندیده ... و دنباله دار از صفات اوست و با لفظ [ آوردن ]، ماندن ، داشتن ، انگیختن ، شکستن ، نهادن ، افکندن ، افتادن و دادن مستعمل است . (از آنندراج ).... عذر بیجا... و دست آویز. (ناظم الاطباء). دفع دادن بحیلت و چاپلوسی . (صحاح الفرس ). دست آویز. دست پیچ . مستمسک . (یادداشت بخط مؤلف ) :
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری .

رودکی .


ستم را میان وکرانه نبود
همیدون ستم را بهانه نبود.

فردوسی .


بهانه چه داری تو بر من بیار
که بر من سگالی بد روزگار.

فردوسی .


تا کی بود بهانه و تا کی بود عتاب
این عشق نیست جانا جنگ است و کارزار.

فرخی .


چرا من خویشتن را بد پسندم
بهانه زآن بدی بر چرخ بندم .

(ویس و رامین ).


چرا داری مر او را تو بخانه
بدین کار از تو ننیوشم بهانه .

(ویس و رامین ).


نظام بگسست که غلامان سرایی از اشتر بزیر آمدند و اسبان ستدن گرفتند از تازیکان از هرکس که ضعیف تر بودند بهانه اینکه جنگ نخواهیم کرد و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638). و فوجی لشکر به قصدار فرستاد تا پشت جامه دار باشد و کار مکران زود قرار گیرد و این بهانه بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). تو که بونصری به بهانه ٔ عیادت نزدیک خواجه ٔ بزرگ رو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368).
ز خوشی و خوی خردمندیم
بهانه چه داری که نپسندیم .

اسدی .


در این رهگذر چند خواهی نشستن
چرا برنخیزی چه ماندت بهانه .

ناصرخسرو.


گوش تو زی بانگ او و خواندن او را
بر سر کوی ایستاده ای به بهانه .

ناصرخسرو.


بهانه بر قضا چه نهی چو مردان عزم خدمت کن
چو کردی عزم بنگر تا چه توفیق و توان بینی .

سنایی .


هرچه مانده بودند از این موبدان همه به بهانه بکشت . (مجمل التواریخ ).
عنان عمر شد از کف رکاب می بکف آر
که دل به توبه شکستن بهانه بازآورد.

خاقانی .


شکایت کرد از احداث زمانه
که پیش آورد چندانش بهانه .

نظامی .


تا جان نرود ز خانه بیرون
نایی تو از این بهانه بیرون .

نظامی .


فی الجمله چه جویم و چه گویم
جمله تویی و دگر بهانه .

عطار.


چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه ٔ بهانه ٔ تست .

حافظ.


- امثال :
بهشت را به بهانه نمی دهند یا بهشت را به بهانه می دهند .
حیله جو را بهانه بسیار است .
|| سبب و باعث و واسطه . (ناظم الاطباء). واسطه . (آنندراج ). سبب . باعث . (فرهنگ فارسی معین ). جهت . علت . دلیل :
بر این گفتها بر نشانه منم
سر راستی را بهانه منم .

فردوسی .


کسی بی بهانه به گیتی نمرد
بمرد آنکه نام بزرگی نبرد.

فردوسی .


ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 96).


گنه کار و مسکین و بد کرده ایم
ترا بی بهانه بیازرده ایم .

شمسی (یوسف و زلیخا).


بهانه قضا و قدر دان وبس
همه بیش و کم یکسره در قضاست .

ناصرخسرو.


مایه ٔ عمر جو به جو با تو دو نیمه میکنم
جوجوم از چه میکنی چیست بهانه بی زری .

خاقانی .


روباهی در شارع ماهیی دید با خود اندیشید این موضع دریا و رود نیست و نه دکان صیاد و ماهی فروشان است که ماهی تواند بود این بی بهانه و تعبیه نباشد. (سندبادنامه ص 47). و به جانب دیگر تحویل کنی تا من این لشکرها بهانه ٔ نیل مقصود و حصول مطلوب از این ولایت بیرون برم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). فیلاطس لوح بهانه ٔ مرگ بر سر عیسی نهاد. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 352). گفت ندیدم بر وی بهانه که مرگ بر وی واجب کند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 348). || عذر و پوزش و معذرت . (ناظم الاطباء). || بازخواست و ایراد. (فرهنگ فارسی معین ). || حیله . (آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. عذر، دستاویز، عذر بی جا.
۲. ایراد و بازخواست بی جا.
۳. [قدیمی] دلیل، سبب، علت.
* بهانه آوردن: (مصدر لازم ) برای سرپیچی از کاری عذر آوردن.

۱. عذر؛ دستاویز؛ عذر بی‌جا.
۲. ایراد و بازخواست بی‌جا.
۳. [قدیمی] دلیل؛ سبب؛ علت.
⟨ بهانه آوردن: (مصدر لازم) برای سرپیچی از کاری عذر آوردن.


دانشنامه عمومی

بهانه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بهانه (آلبوم)
بهانه (ترانه ادی رزاز)

فرهنگ فارسی ساره

دستاویز


گویش اصفهانی

تکیه ای: behuna
طاری: buhune
طامه ای: bohuna
طرقی: buna
کشه ای: bâhâna
نطنزی: behuna


واژه نامه بختیاریکا

دُرد؛ به نیر؛ راه دست؛ سا دست؛ سِنه؛ سول مُدی؛ لُل؛ ناسا؛ وِرِک
هُغُل هغل

جدول کلمات

عذر

پیشنهاد کاربران

alibi
بهانه
عذر
بهانه اوردن
ارائه ی گواهان و اسناد توسط متهم برای اثبات عدم حضور در محل جرم،
اثبات غیبت هنگام وقوع جرم
?what's your alibi for being absent so often
به چه بهانه ای این همه غیبت می کنی ؟

دلیل تراشی ، عذر بیجا

وسیله

دست آویز

در زبان لری بختیاری به صورت زیر
بهونه ( بونه )

دلیل غیر واقع

بهانه : بها به معنای قیمت می باشد و کلمه نه به معنای نهادن است وبهانه در اصطلاح به معنای کاری بوده که کسی جهت بالا بردن قیمت کالائی انجام دهد.
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بهانه " می نویسد : ( ( بهانه در پهلوی در ریخت وهانگ wahānag بکار می رفته است. ریخت پساوندی وهان wahān به معنی انگیزه و سبب و علت . ) )
( ( بپرسید کین چاره با من بگوی؛
چه روی است این را ؟ بهانه مجوی ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 279. )

ایراد، وسیله

اسم Excuse: بهانه، عذر
فعل Excuse: بهانیدن، بهانه خواستن، عذر خواستن



کلمات دیگر: