مترادف برز : بالا، قد، قامت، تنه، ساقه، ارتفاع، بلندی، پشته، بزرگی، جلال، شکوه، عظمت، زیبایی | بذر، تخم، دانه، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
برز
مترادف برز : بالا، قد، قامت، تنه، ساقه، ارتفاع، بلندی، پشته، بزرگی، جلال، شکوه، عظمت، زیبایی | بذر، تخم، دانه، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
فارسی به انگلیسی
taliness, stature
cultivation
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: قد و قامت، نام یکی از دو برادری که به یاری اردشیر بابکان پادشاه ساسانی برخاستند و او را به خانه خود بردند
مترادف و متضاد
بالا، قد، قامت
تنه، ساقه
ارتفاع، بلندی، پشته
بزرگی، جلال، شکوه، عظمت
زیبایی
بذر، تخم، دانه
زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
۱. بالا، قد، قامت
۲. تنه، ساقه
۳. ارتفاع، بلندی، پشته
۴. بزرگی، جلال، شکوه، عظمت
۵. زیبایی
۱. بذر، تخم، دانه
۲. زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- بلندی ارتفاع . ۲- قد قامت ( آدمی ). ۳- تنه ( درخت ) ساقه . ۴- شکوه عظمت . ۵- زیبایی .
دهی است از دهستان برز رود بخش نطنز شهرستان کاشان .
فرهنگ معین
(بُ ) ( اِ. ) ۱ - بلندی . ۲ - قد، قامت . ۳ - شکوه ، عظمت .
(بَ) ( اِ.) 1 - کار، عمل . 2 - کشت ، زراعت .
(بُ) ( اِ.) 1 - بلندی . 2 - قد، قامت . 3 - شکوه ، عظمت .
لغت نامه دهخدا
جهانجوی با فر و برز و خرد
ز شاهان گیتی همی بگذرد.
پرستنده با فر و برز کیان
به زنار کی شاه بسته میان.
نژاد و دل و بخت و مردانگی.
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز .
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه.
شد از آفریدون دلش پرنهیب.
بسی بودنی دید و بس گفتگوی.
بدین برز و بالا و چهرش گواست.
بخون غرقه کرد آن بر و برز را.
بکوشید و شمشیر و گرز آورید
هنرها ز بالا و برز آورید.
منش باید از مرد چون سرو راست
اگر برز و بالا ندارد رواست.
بزور تن و چهره وبرز و یال
شد این امرت از سروران بی همال.
|| ( ص ) بلند. رفیع :
سری بی تن و پهن گشته بگرز
تنی بی سر افکنده بر خاک برز.
به گردن برآرد ز پولاد گرز.
برز. [ ب َ ] (اِ) زراعت . (غیاث اللغات ). کشت و زراعت و کشاورزی . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). و آنرا ورز نیز خوانند. (انجمن آرا) : و این ناحیتی است که اندر وی کشت وبرز نیست مگر اندک . (حدود العالم )... و با نعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم ). و این [ ناحیت جبال ] ناحیتی است بسیار کشت و برز و آبادان . (حدود العالم ). منوب و بردون دو شهرکست خرم و آبادان و بانعمت بسیار و کشت و برز. (حدود العالم ). || ماله ٔ بنایان که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند. (برهان ). (ناظم الاطباء). رجوع به بُرْز شود. || زیبائی . (غیاث اللغات از جهانگیری ) (برهان ). بُرْز. (ناظم الاطباء). معشوقی . (برهان ). || بلندبالای مردم و تنه ٔ درخت . (برهان ). بلندی بالای مردم و تنه ٔ درخت . (ناظم الاطباء). مطلق بلندی . (برهان ). (ناظم الاطباء). و رجوع به بُرْز شود. || در برخی لهجه های کردی بمعنی بلند است . (یادداشت مؤلف ).
برز. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین فراخ و خالی . (منتهی الارب ). || پارسا و زیرک . رجل برز و برزی ؛ مردی پارسا و زیرک . مرد پارسا. (منتهی الارب ). || سائل . (یادداشت مؤلف ).
برز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد. سکنه ٔ آن 622 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
جهانجوی با فر و برز و خرد
ز شاهان گیتی همی بگذرد.
فردوسی .
- فر و برز ؛ شکوه و جلال :
پرستنده با فر و برز کیان
به زنار کی شاه بسته میان .
فردوسی .
ترا فر و برز است و فرزانگی
نژاد و دل و بخت و مردانگی .
فردوسی .
فرو کوفتند آن بتان را بگرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز .
عنصری .
فریبرز نامی که از فر و برز.
نظامی .
|| بلندی قامت انسان و تنه ٔ درخت . (غیاث اللغات ). بلندی و بالا. (لغت نامه ٔ اسدی ). بلندی بالای مردم و چاروا. (برهان ). بلندی باشد در مردم و چهارپای . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). مطلق بلندی . (برهان ). قد و قامت . (ناظم الاطباء) :
دریغ آن کمربند و آن گردگاه
دریغ آن کیی برز و بالای شاه .
فردوسی .
بدان برز و بالا ز بیم نشیب
شد از آفریدون دلش پرنهیب .
فردوسی .
بر آن برز و بالا و آن فر اوی
بسی بودنی دید و بس گفتگوی .
فردوسی .
جهاندار گفتا چنین است راست
بدین برز و بالا و چهرش گواست .
اسدی .
چرا کشت بهمن فرامرز را
بخون غرقه کرد آن بر و برز را.
نظامی .
- بالا و برز ؛ برز و بالا. قد و قامت :
بکوشید و شمشیر و گرز آورید
هنرها ز بالا و برز آورید.
فردوسی .
- برز وبالا ؛ قد و قامت :
منش باید از مرد چون سرو راست
اگر برز و بالا ندارد رواست .
ابوشکور.
- برز و یال ؛ بالا و گردن :
بزور تن و چهره وبرز و یال
شد این امرت از سروران بی همال .
اسدی (گرشاسب نامه ).
- فری برز ؛ بمعنی خوش پیکر و بالا و قامت . (انجمن آرا).
|| (ص ) بلند. رفیع :
سری بی تن و پهن گشته بگرز
تنی بی سر افکنده بر خاک برز.
ابوشکور.
ببالا شود چون یکی سرو برز
به گردن برآرد ز پولاد گرز.
(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).
در بیت ذیل از فردوسی هم بلند (صفت بالا) معنی میدهد و هم بلندی :
همی ریختند اندر آورد گرز
چو سنگ اندر آید ز بالای برز.
فردوسی .
- برزتر ؛ بلندتر :
نه کوهست ازین برزتر در جهان
نه یاقوت دارد جز آنجای کان .
اسدی (گرشاسب نامه ).
- برز کوه ؛ کوه بلند.
- || (اِخ ) نامی است البرز را. رجوع به البرز شود.
- کوه برز ؛ کوه بلند :
که گویند آدم چو فرمان بهشت
بر آن کوه برز اوفتاد از بهشت .
اسدی .
|| بلندی قله ؛ قله . (یادداشت مؤلف ).
- برزِ کوه ؛ بلندی کوه . قله و ستیغ کوه :
ببودند یک هفته بر برز کوه
سر هفته گشتند یکسر ستوه .
فردوسی .
|| بلند. دراز. بدرازا :
یکی تیغ پولاد و گرز گران
همان درع و کوپال برز گران .
(گرشاسب نامه ).
|| با عظمت و لیاقت . بزرگ . (یادداشت مؤلف ).
- بازوی برز ؛ بازوی قوی و با عظمت . باقدرت و نیرومند :
گوان پهلوانی بود زورمند
به بازوی برز و ببالا بلند.
فردوسی .
دگر آفرین بر فریدون برز
خداوند تاج و خداوند گرز.
فردوسی .
|| (اِ) تنه ٔدرخت . || ماله ٔ بنایان . (برهان ). (ناظم الاطباء). || درست و کامل . (ناظم الاطباء). رجوع به بَرْز شود.
فرهنگ عمید
۱. کار؛ عمل.
۲. (اسم مصدر) کشت؛ زراعت.
۳. مالۀ بنایی.
۴. مالۀ کشاورزی.
۲. (اسم مصدر ) کشت، زراعت.
۳. مالۀ بنایی.
۴. مالۀ کشاورزی.
۱. قد، قامت، بالا.
۲. بلندی: ببودند یک هفته بر برز کوه / سرِ هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲: ۳/۱۴۵۳ ).
۳. پشته.
۴. کوه.
۵. بزرگی، شکوه: فروکوفتند آن بتان را به گرز / نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری: ۳۵۶ ).
۶. زیبایی.
۱. قد؛ قامت؛ بالا.
۲. بلندی: ◻︎ ببودند یک هفته بر برز کوه / سرِ هفته گشتند یکسر ستوه (فردوسی۲: ۳/۱۴۵۳).
۳. پشته.
۴. کوه.
۵. بزرگی؛ شکوه: ◻︎ فروکوفتند آن بتان را به گرز / نهشان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز (عنصری: ۳۵۶).
۶. زیبایی.
دانشنامه عمومی
سابقه سکونت در روستای برز از قدمت بسیار بالایی برخوردار است و طبق گفته افراد محلی سابقه شکل گیری آن به قبل از اسلام بر می گردد. از نشانه های آن بقایای قبرستان های زرتشتی ها و یهودیان در روستا می باشد.
بافت قدیمی روستای برزاین روستا در گذشته مرکز سابق دهستان برز بوده است و زادگاه برخی فرهیختگان همچون میرزا ابوالمعالی وزیر غلامان و تفنگچیان (وزیر شاه عباس اول)، میر ابوالعلی، عموزاده میر ابوالمعالی، وزیر قورچیان شاه عباس اول و فرزندانش میرزا محمد شفیع، وزیر قورچیان شاه صفی، میرزا محمد باقر، وزیر قورچیان شاه عباس دوم و فرزند زاده اش، میرزا محمد صادق، وزیر شاه طهماسب دوم اشاره کرد. لازم است ذکر شود کاروانسرای میرابوالمعالی نیز در شهر نطنز قرار دارد که یکی از بناهای تاریخی دوران صفویه است که نام دیگرش کوهاب است.
در مجموعه ناصری نسخه خطی از حسین بن ابراهیم خان اصفهانی (سال ۱۲۹۴ ه. ق) وجود دارد که راجع به برز چنین نوشته است:
آب و هوا در ناحیه ایی که روستای برز واقع شده است در فصول مختلف سال، نیمه معتدل وخشک کوهستانی است و اطراف این روستا را کوه هایی احاطه کرده اند از جمله : کوه های هیمند در شمال غربی وردشت در شمال، تخته سرگر در جنوب شرقی و ریزنده در جنوب غربی روستا واقع شده است. این روستا همچنین، دارای منابع غنی آب معدنی می باشد که شامل چشمه ها و قنات های متعدد است. در میان روستا، جویبارها و رودهای کوچکی جریان دارد، که از رودخانهٔ برزرود منشعب می شوند یا به آن می پیوندند و همچنین، نام دره برزرود که این روستا در آن قرار گرفته و نام خود را از این رودخانه است.
مردم روستای برز به زبان پهلوی(فرس قدیم) و فارسی سخن می گویند. در حدود هشتاد سال پیش اهالی این روستا اقدام به بنای یک مدرسه نمودند. بیشتر مردم روستای برز به رزاعت و باغداری مشغول اند و انواع میوه ها همچون:گلابی، خرمالو، به، سیب، زردآلو، بادام و گردو از محصولات باغی این روستا به شمار می رود. گندم و جو و صیفی جات و سبزی جات نیز مهم ترین محصولات زراعی برز هستند. مراسم عید نوروز، چهارشنبه سوری، شب یلدا، سیزده بدر در میان خانواده های روستا رواج دارد، برگزاری مراسم و ایین های محرم و صفر نیز در بین مردم روستای برز معمول است.
(borz) بلند ودراز/مانند رشته کوه البرز که برز آن به معنای بلند ودراز می باشد.
borz بلند , بالا
بلند، طولانی
دانشنامه اسلامی
آشکار شدن. راغب گوید: بِر از معنی فضای خالی است گویند: «بَرَزَ: حصل فی برازٍ» یعنی در فضای خالی حاضر شد. قاموس نیز چنین گفته است . علی هذا این کلمه با آشکار شدن میسازد. مبارزه را از آن مبارزه گویند که دو حریف مقابل هم آشکار میشوند. مجمع البیان گوید: «البروز الظهور». چون برای جالوت و لشگریان او آشکار شدند، گفتند: پروردگارا ما را پایدار گردان. نا گفته نماند: بروز چون با الی و من متعدّی شود معنی خروج میدهد، گوئیم «بَرَزَالیه» (یعنی به سوی او خارج شد «بَرَزز من عنده» یعنی از نزد او خارج شد، و این دو معنی با معنی اوّل مخالف نیست مثل هر آینه آنان که مرگ بر ایشان نوشته شده به سوی قتلگاهشان خارج میشدند و مثل چون از نزد تو خارج شوند. روزی آنها آشکاراند چیزی از آنهابر خدا پوشیده نیست، آیه دلالت بر بروز اسرار و اعمال دارد به طوری که همه چیز مردم آشکار و علنی خواهد شد نظیر آیه .
گویش مازنی
انار میخوش
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
بَرز ( barz ) بلند و بالا معنی میدهد
برز ( brz ) به معنی بِرنج است .
معانی واژۀ بَــرز ( در فارسی ) :
- هر مرد و هر چیز بلند ( لغت فُرس، ص 112 پانوشت ششم، به نقل از لغت دَری، نسخه کتابخانه مَلِک ) ،
- بالای مردم ( فرهنگ قَوّاس، فخرالدین مبارک قَوّاس غزنوی، ص84 ) ،
- قدر و شکوه و مرتبه و رفعت و زراعت و تنه درخت ( غیاث اللغات، غیاث الدین محمد ابن جلال الدین ابن شرف الدین رامپوری، ص 126 ) ،
- قد، قامت، فراز، جلال و عظمت، دارای قدرت و عظمت، نیرومند ( فرهنگ سخن، دکتر حسن انوری، 8 جلدی، ج 2، ص 908 ) ،
- نیرو ( فرهنگ فارسی مدرسه سپهسالار، قطران تبریزی، ص 47 ) ،
- بلندی چارپا و غیره ( فرهنگ فارسی حسین وفایی، ص34 ) ،
- مرتفع ( فرهنگ بهدینان، جمشید سروش سروشیان، ص 18 ) ،
- بالا ( مجموعه الفرس، ابوالعلاء عبدالمومن جاروتی، صفی کحّال ، ص 103 ) ،
- کشاورزی، برازندگی ( فرهنگ نظام داعی الاسلام، پنج جلدی، ج2، ص 652 ) ،
- فلاحت و کشت و زرع یا کشت کاری و Agriculture ( فرهنگ غفاری فارسی به فرانسه - 8 جلدی - ج1 - ص 756 - 758 ) ،
- نوخاستگی، مطلق بلندی و ماله بنایان که بدان کاهگل و گچ بر دیوار مالند، و زیبایی و معشوقی و بلندی بالایی ( برهان قاطع، محمد حسین خلف تبریزی، 5 جلدی، ج 1، ص 254 ) .
معانی واژۀ بَــرز ( در عربی ) :
- رَجُلٌ بَرزٌ: طاهِرِ الخُلقِ عَفیف ( مرد بَرز یعنی مرد خوش خُلق و پاکدامن ) ( کتاب العین، سه جلدی، ج1، ص 151 ) .
- وَ إمرَأَه بَرزَه: مَوثُوقٌ بِرَأیِها وَ فَضلِها وَ عَفافِها ( و بانوی بَرزه یعنی بانویی که به اندیشه وی و فضل و پاکدامنی اش می توان اعتماد نمود ) ( کتاب العین، سه جلدی، ج1، ص 151 ) .
- قال العجاج فی دیوانِهِ ص 316: بَرزٌ و ذوُالعَفافَه البَرزِی ( العجاج در دیوان شعرش چنین سروده است: خوش اخلاق است و پاکدامن است و از این روست که او را "بَرزی/barzi/" می خوانند ) ( کتاب العین، سه جلدی، ج1، ص 151 ) .
- بَرزیّ: مَوثُوقٌ بِعَقلِهِ و بفضله و برأیه و بعَفافه ( برزی آن کس است که به اندیشه اش و به برتری شخصیت اش و به نظرات اش و به پاکدامنی اش می توان اعتماد نمود ) ( تاج العروس من جواهر القاموس، السید محمد مرتضی الحسینی الزبیدی، قرن دوازدهم هجری قمری، 25 جلدی، ج 15 - ص 23 ) .
- إمرَأَه بَرزَه: بارِزَه المَحاسِنِ ظاهِرَتَها، ( بانوی بَرزَه بانویی را گویند که خوش سیما باشد ) ( همانجا، ص 21 ) .
- قال ابوعبیده: إمرَأه بَرزَه: جَلیلَه، ( بانوی برزه بانویی را گویند که بزرگوار باشد ) ( همانجا، ص 21 ) .
- قیل إمرأه بَرزَه: تَبرِزُ لِلقَومِ یَجلِسوُنَ اِلَیها وَ یَتَحَدَّثوُنَ عَنها وَ هِیَ مَعَ ذَالِکَ عَفیفَه عاقِلَه ( بانوی بَرزه بانویی است که در جمع حضور می یابد و دیگران گرد او می نشینند و با او سخن می گویند و در عین حال، این بانو از دایره عفاف و هوشمندی پا فراتر نمی نهد ) ( همانجا، ص 20 ) .
- اَلبَرزَه: اَلعَقِبَه مِنَ عِقابِ الجَبَل، نَقَلَهُ الصّاغانی ( ناحیه پشت کوه را بَرزَه می خوانند ) . ( همانجا، ص 21 )
- بَرز: . . . و بارَزَ القِرنَ مُبارَزَهً ( با حریف جانانه به مبارزه پرداخت ) . ( فرهنگ مبین، قاسم بوستانی، 2 جلدی، ج 1، ص 380 )
- بَرز: بَرَزَ: آشکار شد. ( همانجا )
- بَرُزَ: از یاران خود در فضل یا شجاعت برتر شد. ( همانجا )
- بَرز: بَرَزَ أصحابِه /و علیهم تبریزاً: بر یاران خود در همه چیز پیشی گرفت ( فرهنگ ترجمه المعجم العربی الحدیث، لاروس، خلیل الجر، سید حمید طبیبیان، 2 جلدی، ج 1، ص 447 ) .
ریشه شناسی ( فقه اللغه - etymology ) واژۀ بَــرز :
- واژه بَرز و بُرز در اصل یکی است و بُرز تلفظ دَری و خوراسانی واژه بَرز است ( لغت فُرس، ابومنصور احمد ابن علی اسدی طوسی، قرن پنجم هجری قمری، ص 112 {پانوشت ششم، به نقل از لغت دری، نسخه کتابخانه ملک} ) .
- یکی دیگر از تلفظ های واژه بَرز، پَرز است ( فرهنگ فارسی مدرسه سپهسالار، قطران تبریزی، ص 47 ) .
- در زبان پهلوی، بَرز را وَرز و بَرزگر را ورزیگر می گفتند. ( فرهنگ فارسی به پهلوی، بهرام فره وشی، ص 73 ) .
- واژه بُرز در اوستایی، بِرِزَ ئیتی بوده به معنای بلندی و پشته و کوه و بزرگی و شکوه بوده است. ( برهان قاطع، ص 254، پانوشت واژه بَرز )
- واژه بَرز در پهلوی، وَرز به معنای کار کردن، اجرا کردن، کار، و عمل و در زبان اوستایی، وَرِزَ بوده است. ( همانجا )
- رد پای واژه بَرز یا بُرز را در کلمه "اَلبُرز" نیز می توان یافت. البرز یا هال بُرز به معنای مرتفع ترین قسمت کوه می باشد و نام کَلَّۀ دماوند است. ( دیوان دین در تفسیر قرآن مبین، حبیب الله نوبخت، ج اول، صص 270 - 274 )
- بَرز که همان بُرز یا همان بُرج است با لهجه های مختلف ایرانی به صورت های بُرژ، بُرک، بارِه، بارَک، بارِز، و بارو نیز به کار رفته است. ( همانجا )
- همین واژه به آلمانی وارد شده و به بورگ ( Burg ) تغییر شکل داده است. بُرز هم صورت جدیدتر از واژه ی پهلوی بُرگ یا بورگ است که در عربی و در زبان قرآن مجید به صورت واژۀ بُرج آمده است. ( همانجا )
- این واژه به زبان فرانسوی وارد شده و به صورت بورژ ( bourge ) تلفظ می شود. واژه فرانسوی بورژوا ( bourgeois ) نیز با واژه پهلوی بورگ یا بُرج یا بُرز یا بَرز همریشه است. بورژوا در کاربرد قدیمی اش به معنای بُرج نشین است. ( دیوان دین در تفسیر قرآن مبین، حبیب الله نوبخت، ج اول، صص 270 - 274 ) ( همانجا )
- در اسپانیایی به بورخو ( burgo ) تبدیل شده که به معنای "شهر دارای برج و بارو" است. ( همانجا )
صورت قدیمی واژه بَرز یا بُرز یا بُرج یعنی بورگ، به زبان آلمانی نیز وارد شده و به صورت بِرگ ( berg ) به معنای کوه و تپه نیز به کار می رود. ( همانجا و نیز رجوع شود به Oxford Duden German Dictionary, p. 153 )
- در روسی هم نشانه ای از این واژه را در قالب واژه بورگ ( burg ) می توان یافت که در اسامی شهرها به کار می رود، مانند سن پترزبورگ. ( دیوان دین در تفسیر قرآن مبین، حبیب الله نوبخت، ج اول، صص 270 - 274 )
- لغت پارس و فارس و بارز و بَرز و بُرز و بورگ همه به یک معنا هستند و فارس و پارس با همان اعتباری به معنای شهر هستند که بورگ و بورگر در آلمانی. . . و پراگ که پایتخت چک اسلواکی است لهجه ایست از کلمه بورگ یا برج که آن را پراهه نیز می نامند، چونان که بورگ را برخی از تیره های آریایی، بارِه و پارکِه و پاهِه و بارُو نامیده اند. ( همانجا )
دکتر کزازی در مورد واژه ی "بُرزْ " می نویسد : ( ( بُرزْ که در پهلوی با همین ریخت بکار می رفته است به معنی بلند و بلندی است : برز بالا = بلندی بالا : بالای ِ برز = بالای بلند . ) )
( ( دریغ آن کمربند و آن گِردْگاه
دریغ آن کَیی بُرزْ بالای ِ شاه ! ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 221. )
دکتر کزازی در ذیل واژه ی برج می نویسد : ( ( برج ریخت تازیکانه بورگ burg در پهلوی می تواند بود. ریخت دیگر واژه بُرز است.
( همان، ص 191 )
بالا به رز :قد بلند
به رزی:بلندا