کلمه جو
صفحه اصلی

مهیمن


مترادف مهیمن : حارس، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ

فارسی به انگلیسی

protector, watcher, epithet of god

protector, watcher, epithet of God


فرهنگ اسم ها

اسم: مهیمن (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mohaymen) (فارسی: مهيمِن) (انگلیسی: mohaymen)
معنی: ایمن کننده، آگاه به حاضر و غایب، از نام ها و صفات خدا

(تلفظ: mohaymen) (معرب از عبری) آگاه به حاضر و غایب ؛ از نام‌ها و صفات خدا .


مترادف و متضاد

حارس، حافظ، محافظ، مراقب، مستحفظ


فرهنگ فارسی

ایمن کننده ، گواه صادق ، نگاهبان، ویکی ازنامهای باری تعالی
۱- ( صفت ) ایمن کننده از خوف . ۲ - گواه صادق . ۳ - یکی از اسمائ خدای تعالی . توضیح متکلمان صفت فوق را که از اسمائ حسنی است بمعنی شهید که عالم بغایب وحاضراست و نیز بمعنی گواه ( کسی که در قضیه ای حاضر باشد وصحت آنرا بقول تصدیق کند ) تفسیر کرده اند.

فرهنگ معین

(مُ هَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - ایمن کننده ، نگهبان . ۲ - از نام های خداوند.

لغت نامه دهخدا

مهیمن. [ م ُ هََ م ِ ] ( ع ص ) ایمن کننده از خوف. آنکه ایمن کند دیگری را از ترس و بیم. ( منتهی الارب ). همان مؤمن است که همزه اولی قلب به هاء و همزه ثانیه قلب به یاء شده است. ( یادداشت مؤلف ) محققان را در تحقیق مهیمن سه قول است یکی آنکه اصلش مآمن است اسم فاعل از ( آمن یؤمن ایماناً ) مأخوذاز «آمن » به ابقای همزه باب افعال در مضارع و اسم فاعل و غیره و همزه اول را به «هاء» بدل کردند و ثانی را به یاء به خلاف قیاس چنانچه در صحاح و صراح مذکور است. دوم آنکه اصلش مأیمن است بر وزن مفیعل اسم فاعل از ایمنة است بر وزن فیعلة که ملحق است به دحرج به الحاق یاء بعد فاء پس همزه را به یاء بدل کردند بر خلاف قیاس و این قول مختار بیضاوی و مدارک و غیره است. سوم آنکه اسم فاعل است از هیمنه که به معنی حفاظت است ملحق به دحرج و در این صورت هاء اصلی است و یاء برای الحاق و این مختار صاحب شمس العلوم و جلالین است. ( غیاث ). || مؤتمن که بیم را دفع کند. || امین که حق کس را ضایع نکند. ( منتهی الارب ). || گواه براستی. ( مهذب الاسماء ). گواه راست. ( مجمل اللغة ) ( ترجمان جرجانی ). گواه. شاهد. || مهربان. ( غیاث ). || رقیب. || نگاهبان. ( منتهی الارب ). حافظ. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. خدا. صفتی است ازصفات خدای تعالی به همه معانی. متکلمان صفت فوق راکه از اسماء حسنی است به معنی «شهید» که عالم به غایب و حاضر است و نیز به معنی گواه یعنی کسی که در قضیه ای حاضر باشد و صحت آن را به قول تصدیق کند تفسیر کرده اند. ( تعلیقات معارف بهأولد ص 228 ) :
گَرْش نبردم بکار بیهدگی کرد
بیهدگی ناید از مهیمن قهار.
ناصرخسرو.
بارخدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی منزهی و مبرا.
سعدی.
برای ختم سخن دست بر دعا دارم
امیدوار قبول از مهیمن غفار.
سعدی.
رجوع به هیمنه و آمین شود. || ( اِخ ) یکی از سی و دو نام قرآن کریم. حق تعالی فرموده است و مهیمناً علیه . ( نفایس الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. از نام های باری تعالی.
۲. [قدیمی] ایمن کننده.
۳. [قدیمی] گواهِ صادق.
۴. [قدیمی] نگهبان.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این واژه ی قرآنی، در این دو مورد به کار رفته است :

پیشنهاد کاربران

دارای هیمنه/ آن کس که دارای هیمنه و وقار باشد از آن گونه که در سایه امن امان خود در آورد.

مهیمن : مهیمن از اسم های خداوند است . مهیمن : نگهبان عالم ، آگاه بر احوال و رازها .



کلمات دیگر: