کلمه جو
صفحه اصلی

بلاشان

فرهنگ اسم ها

اسم: بلاشان (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: balashan) (فارسی: بلاشان) (انگلیسی: balashan)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی از پهلوانان افراسیاب، پلاشان، همزمان با کیخسرو پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی

مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاش بن بلاش بن فیروز از پادشاهان اشکانی .

لغت نامه دهخدا

بلاشان. [ ب َ ] ( اِخ ) پسر بلاش پسر فیروز، از پادشاهان اشکانی و مدت سلطنت او بیست وچهار سال بوده است. ( از فارسنامه ابن البلخی ص 18و مجمل التواریخ و القصص ص 59 و تاریخ گزیده ص 102 ).

بلاشان. [ ب َ ] ( اِخ ) نام پهلوانی تورانی است. پلاشان. و نیز رجوع به پلاشان شود.

بلاشان. [ ب َ ] ( اِخ ) نام دهی است به عقبه حلوان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). لشکر از در همدان برگرفت [ طاهر ذوالیمینین ] و به عقبه حلوان شد و بر عقبه دیهی است نام آن بلاشان ، لشکر آنجا فرودآورد.( ترجمه طبری بلعمی ص 512 ). و طاهر سپاه از بلاشان برگرفت و از عقبه فروشد. ( ترجمه طبری بلعمی ص 512 ).

بلاشان. [ ب َ ] ( اِخ ) ( مرغزار... ) مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاشان بن بلاش بن فیروز، از پادشاهان اشکانی. ( از تاریخ گزیده ص 102 ).

بلاشان . [ ب َ ] (اِخ ) (مرغزار...) مرغزاری است به حدود اصفهان منسوب به بلاشان بن بلاش بن فیروز، از پادشاهان اشکانی . (از تاریخ گزیده ص 102).


بلاشان . [ ب َ ] (اِخ ) پسر بلاش پسر فیروز، از پادشاهان اشکانی و مدت سلطنت او بیست وچهار سال بوده است . (از فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 18و مجمل التواریخ و القصص ص 59 و تاریخ گزیده ص 102).


بلاشان . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوانی تورانی است . پلاشان . و نیز رجوع به پلاشان شود.


بلاشان . [ ب َ ] (اِخ ) نام دهی است به عقبه ٔ حلوان . (یادداشت مرحوم دهخدا). لشکر از در همدان برگرفت [ طاهر ذوالیمینین ] و به عقبه ٔ حلوان شد و بر عقبه دیهی است نام آن بلاشان ، لشکر آنجا فرودآورد.(ترجمه ٔ طبری بلعمی ص 512). و طاهر سپاه از بلاشان برگرفت و از عقبه فروشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ص 512).



کلمات دیگر: