مترادف مهاجر : رحیل، کوچنده، کوچ کننده، کوچ گر، هجرت کننده، مسافر ، خشونت طلب
متضاد مهاجر : مقیمصفت اشغالگر، حمله ور، متهاجم، یورشگر، مدافع
برابر پارسی : دور از میهن، خانه رها، بوم رها
[n.] emigrant or immigrant
emigrant, migrant, migratory, settler
مهاجر , تازه وارد , غريب , کوچ نشين , اواره , کوچ کننده , سيار , جانور مهاجر , کوچگر
مهاجر , کوچ کننده , وابسته به مهاجرت , مهاجرت کننده , جابجا شونده
(تلفظ: mohājer) (عربی) آن که برای اقامت دائم از وطن خود به جای دیگری سفر میکند ؛ هر یک از یاران پیغمبر (ص) که به همراه او از مکه به مدینه هجرت کردند .
رحیل، کوچنده، کوچکننده، کوچگر، هجرتکننده، مسافر ≠ اشغالگر، حملهور، متهاجم، یورشگر
۱. رحیل، کوچنده، کوچکننده، کوچگر، هجرتکننده، مسافر ≠ مقیمصفت اشغالگر، حملهور، متهاجم، یورشگر
۲. خشونتطلب ≠ مدافع
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) لقب رجالی محمدبن ابراهیم است . (ریحانة الادب ). رجوع به محمدبن ابراهیم شود.
مهاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ هجر. (ناظم الاطباء). مواضع و جایگاههای هجرت . (از اقرب الموارد). || فحش و سخنهای زشت . (ناظم الاطباء).
مهاجر. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) موضع هجرت . (ناظم الاطباء).
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی المثنی تجیبی ، از بنی تجیب (درگذشته به سال 91 هَ . ق .). رئیس شراة بود در اسکندریه . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1077).
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن ابی امیه . او به روزگار رسول (ص ) و ابوبکر والی صنعا بود. (از یادداشتهای مؤلف ).
مهاجر. [ م ُ ج ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. والی یمامه بود در روزگار ابوبکر. (از عیون الاخبار ج 1 ص 177).
ناصرخسرو.
کوچنده