مترادف نیو : پهلوان، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، یل
نیو
مترادف نیو : پهلوان، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، یل
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
اسم: نیو (پسر، دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: niv) (فارسی: نيو) (انگلیسی: niv)
معنی: دلیر، شجاع
معنی: دلیر، شجاع
(تلفظ: niv) (در قدیم) دلیر ، شجاع .
مترادف و متضاد
پهلوان، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، یل
فرهنگ فارسی
جوان، دلیر، پهلوان
( اسم ) ۱ - ناو . ۲ - ناودان : (( بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو چه کنی در پی خروش و غریو . ) ) ( سنائی . فرنظا. ) )
نوع از دارچینی که به عربی قرفه خوانند ٠ راسن ٠
( اسم ) ۱ - ناو . ۲ - ناودان : (( بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو چه کنی در پی خروش و غریو . ) ) ( سنائی . فرنظا. ) )
نوع از دارچینی که به عربی قرفه خوانند ٠ راسن ٠
فرهنگ معین
(ص . ) دلیر، شجاع ، پهلوان .
لغت نامه دهخدا
نیو. [ نیوْ ] ( ص ) مرد دلیر و مردانه. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ). بهادر. ( برهان قاطع ). گرد. دلاور. ( جهانگیری ). شجاع. دلیر. پهلوان. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). دلیر مبارز. ( صحاح الفرس ) :
ز پیش شهنشاه برخاست گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو.
ستوه آمدند آن سواران نیو.
برآورد از ایشان یکی رستخیز.
به حیل ساختن رستم نیو از ارژنگ.
گریزان سپه دید بی هوش و تیو.
بشد باز گلشن به آرامگاه.
چنان باد بیچاره کآن اژدهاست.
بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی در پی خروش و غریو.
نیو. [ ن َ] ( ص ) راست. نقیض کج. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
نیو. ( اِ ) نوعی از دارچینی که به عربی قرفه خوانند. ( ناظم الاطباء )( برهان قاطع ) ( از فرهنگ خطی ). راسن. ( فرهنگ خطی ).
ز پیش شهنشاه برخاست گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو.
فردوسی.
از ایشان فراوان بیفکند گیوستوه آمدند آن سواران نیو.
فردوسی.
همه رستم نیو با تیغ تیزبرآورد از ایشان یکی رستخیز.
فردوسی.
بیژن ار بسته تو بودی رسته نشدی به حیل ساختن رستم نیو از ارژنگ.
فرخی.
نگه کرد از دور سالار نیوگریزان سپه دید بی هوش و تیو.
اسدی.
یل نیو را کرد بدرود ماه بشد باز گلشن به آرامگاه.
اسدی.
یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست چنان باد بیچاره کآن اژدهاست.
اسدی.
|| نیک. خوب. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) ناودان.( برهان قاطع ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ). اماله ناو است. ( از انجمن آرا ) ( رشیدی ) : بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی در پی خروش و غریو.
سنائی ( از یادداشت مؤلف ).
نیو. [ ن َ] ( ص ) راست. نقیض کج. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).
نیو. ( اِ ) نوعی از دارچینی که به عربی قرفه خوانند. ( ناظم الاطباء )( برهان قاطع ) ( از فرهنگ خطی ). راسن. ( فرهنگ خطی ).
نیو. (اِ) نوعی از دارچینی که به عربی قرفه خوانند. (ناظم الاطباء)(برهان قاطع) (از فرهنگ خطی ). راسن . (فرهنگ خطی ).
نیو. [ ن َ] (ص ) راست . نقیض کج . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
نیو. [ نیوْ ] (ص ) مرد دلیر و مردانه . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). بهادر. (برهان قاطع). گرد. دلاور. (جهانگیری ). شجاع . دلیر. پهلوان . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ). دلیر مبارز. (صحاح الفرس ) :
ز پیش شهنشاه برخاست گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو.
از ایشان فراوان بیفکند گیو
ستوه آمدند آن سواران نیو.
همه رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان یکی رستخیز.
بیژن ار بسته ٔ تو بودی رسته نشدی
به حیل ساختن رستم نیو از ارژنگ .
نگه کرد از دور سالار نیو
گریزان سپه دید بی هوش و تیو.
یل نیو را کرد بدرود ماه
بشد باز گلشن به آرامگاه .
یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست
چنان باد بیچاره کآن اژدهاست .
|| نیک . خوب . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) ناودان .(برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ). اماله ٔ ناو است . (از انجمن آرا) (رشیدی ) :
بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی در پی خروش و غریو.
ز پیش شهنشاه برخاست گیو
ابا لشکری گشن و مردان نیو.
فردوسی .
از ایشان فراوان بیفکند گیو
ستوه آمدند آن سواران نیو.
فردوسی .
همه رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان یکی رستخیز.
فردوسی .
بیژن ار بسته ٔ تو بودی رسته نشدی
به حیل ساختن رستم نیو از ارژنگ .
فرخی .
نگه کرد از دور سالار نیو
گریزان سپه دید بی هوش و تیو.
اسدی .
یل نیو را کرد بدرود ماه
بشد باز گلشن به آرامگاه .
اسدی .
یل نیو گفت آنکه بدخواه ماست
چنان باد بیچاره کآن اژدهاست .
اسدی .
|| نیک . خوب . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) ناودان .(برهان قاطع) (رشیدی ) (جهانگیری ). اماله ٔ ناو است . (از انجمن آرا) (رشیدی ) :
بر دو سوی سر آن دو گوش چو نیو
چه کنی در پی خروش و غریو.
سنائی (از یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
= ناودان
۱. جوان.
۲. دلیر، پهلوان: به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی: ۲/۱۰۴ ).
۱. جوان.
۲. دلیر، پهلوان: به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی: ۲/۱۰۴ ).
۱. جوان.
۲. دلیر؛ پهلوان: ◻︎ به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی: ۲/۱۰۴).
ناودان#NAME?
دانشنامه عمومی
نیو (بافق)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بافق در استان یزد ایران است.
این روستا در دهستان مبارکه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
این روستا در دهستان مبارکه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
wiki: چینی است که دفتر مرکزی آن در شانگهای چین قرار دارد و متخصص در طراحی و توسعه خودروهای خودران الکتریکی است.
خودروی مخصوص پیست مسابقه
موتور الکتریکی خنک شونده آبی غیر مستقیم
کوپه ۲ در
این شرکت همچنین در مسابقات فرمولا ئی که اولین سری مسابقات خودروهای تک سرنشین تمام الکتریکی است، حضور دارد.
شرکت نیو توسط ویلیام لی (چینی: 李斌; پین یین: Lǐ Bīn) تأسیس شد و پس از راه اندازی، چندین شرکت از جمله تنسنت، تماسک، بایدو، لنوو و تی پی جی کپیتال در این شرکت سرمایه گذاری کردند.
تولید خودرو مسابقه ای شرکت، یعنی نیو ای پی۹، بلافاصله و در اولین روز شروع به کار شرکت آغاز شد.
خودروی مخصوص پیست مسابقه
موتور الکتریکی خنک شونده آبی غیر مستقیم
کوپه ۲ در
این شرکت همچنین در مسابقات فرمولا ئی که اولین سری مسابقات خودروهای تک سرنشین تمام الکتریکی است، حضور دارد.
شرکت نیو توسط ویلیام لی (چینی: 李斌; پین یین: Lǐ Bīn) تأسیس شد و پس از راه اندازی، چندین شرکت از جمله تنسنت، تماسک، بایدو، لنوو و تی پی جی کپیتال در این شرکت سرمایه گذاری کردند.
تولید خودرو مسابقه ای شرکت، یعنی نیو ای پی۹، بلافاصله و در اولین روز شروع به کار شرکت آغاز شد.
wiki: نیو (شرکت خودروسازی)
نئو نام یکی از شخصیت های فیلم ماتریکس می باشد. نئو در واقع در این فیلم اسمی است که توماس ای اندرسون (به انگلیسی: Thomas A. Anderson) خود را با آن به عنوان یک هکر معرفی می کند. او توسط مورفیس از ماتریکس آزاد شده تا نجات دهنده نوع بشر باشد.
wiki: نئو
(نِئُو٘) نو، تازه.
پیشنهاد کاربران
نِئو. جدید، مُدرن، تازه. یک شکل تازه و یا دوباره رواج داده شده. این واژه ( «neo» ) که به صورت پیشوند بکار می رود، سر چشمه اش واژهٌ یونانی «نِئوس» ( «neos» ) ، به معنی «جدید»، می باشد. این پیشوند در زبان انگلیسی در واژه هائی چون «neo - capitalist» و «neo - capitalism» بچشم می خورد.
کلمات دیگر: