اعتماد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشب سیر کردن گرفتن ، یقال : اعتمد لیلته ؛ بشب سیر کردن گرفت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشب بر مرکب سیر سوار شدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || تکیه نمودن برکسی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة).تکیه کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). به پشت تکیه کردن بچیزی . (از کشف از غیاث اللغات ). تکیه کردن بر. (فرهنگ فارسی معین ). تکیه کردن بر دیوار. (از اقرب الموارد). پشت دادن . اِتِّکاء. اِتِّکال . اِرتِکاء. عِوَل . (یادداشت مؤلف ). || سپردن و گذاشتن بر کسی و اعتماد کردن . یقال : اعتمدت علیه فی کذا؛ سپردم و گذاشتم بر وی و اعتماد کردم . (از منتهی الارب ). سپردن و گذاشتن بر کسی و اعتبار کردن . (ناظم الاطباء). واگذاشتن کار بکسی و سپردن چیزی را بکسی . (فرهنگ فارسی معین ). واگذاشتن کار بکسی . (آنندراج ). || (اِمص ) سپردن چیزی را بکسی از روی صداقت و راستی . (ناظم الاطباء). کار بکسی بازگذاشتن . (آنندراج ). واگذاشتن کار بکسی . (فرهنگ فارسی معین ). || قصد کردن . (از متن اللغة) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || تورک ، یعنی تکیه کردن بر سرین . (از متن اللغة). || اتکاء کردن بر کسی در حاجتی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اصطلاح نحو) آمدن اسم فاعل و اسم مفعول بعد از موصوف خود باشد. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد نحویان اعتماد اسم فاعل و اسم مفعول آن باشدکه بعد از مصاحب یعنی موصوف خود درآیند و مصاحب اسم فاعل و اسم مفعول مبتدا یا موصول یا موصوف و یا ذوالحال است و اعتماد اسم فاعل و اسم مفعول بر همزه و ماء نافیه نیز آن است که بعد از آنها آیند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح متکلمان نوعی کیف ملموس است که حکما آنرا «میل » گویند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: شیخ «میل » را که متکلمان آنرااعتماد گویند، چنین تعریف کرده است : چیزی است که موجب حالت مدافعه در جسم گردد و از حرکت بیکی از جهات مانع نشود، و بنابراین امر مزبور علت مدافعه و بقولی نفس مدافعه است و بنابراین نوعی از کیفیات ملموس باشد. و در وجود آن میان متکلمان اختلاف است ، استاد ابواسحاق اسفراینی و پیروان وی آنرا نفی میکنند و معتزله و بسیاری از اصحاب ما مانند قاضی وجود آنرا بالضرورة ثابت میدانند و انکار آنرا قسمی مکابره با محسوسات شمارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). برای تفصیل رجوع به کتاب فوق ذیل کلمه ٔ میل شود. || (اِمص ) تکیه و پشت گرمی و استظهار و وثوق و نمشه و اعتقاد و اعتبار و اطمینان . (ناظم الاطباء). وثوق و اطمینان . (فرهنگ فارسی معین ). محمل . ثقه . ثقت . استواری . (یادداشت مؤلف )
: و اعتقاد نیکوی خویش را [ مسعود ] که همیشه در مصالح وی [ خوارزمشاه ] داشته ایم ملامت میکنیم اما بر شهامت و تمامی حصافت وی اعتماد هست . (تاریخ بیهقی ص
333).اعتماد بر وی [ ابوالقاسم ] تا بدان جایگاه است که چون در سخن سؤال و جواب افتد و درازتر کشد هرچه وی گوید همچنان است که از لفظ ما رود. (تاریخ بیهقی ). امیر سبکتکین وی را بپسندید از جمله ٔ مردم آن ناحیت وبنواخت و بخود نزدیک کرد و اعتمادش با وی [ احمد بوعمرو ] تا بدان جایگاه بود که هر شبی مر او را بخواندی . (تاریخ بیهقی ص
200). خواجه [ احمد حسن ] این دو تن را بخواند و گفت : دبیران را ناچار فرمان نگاه باید داشت و اعتماد من بر شماست . (تاریخ بیهقی ص
152).
ای ادیب پدر دبیر پدر
اعتماد پدر پناه پدر.
مسعودسعد.
هرکه ... بر لئیم بدگوهر اعتماد روا دارد سزای او این است . (کلیله و دمنه ).هرچند در هیچ حال از رحمت آفریدگار و مساعدت روزگارنومید نشاید بود و نیز بر آن اعتماد کلی کردن ... ازخرد و رأی راست دور افتد. (کلیله و دمنه ). و اعتماد بر کرم عهد و حصافت رأی تو مقصور داشته ام . (کلیله و دمنه ). من به اعتماد تو تعلق بگواهی درخت کردم . (کلیله و دمنه ). تو میخواهی که ... قربت و اعتماد بر تو مقصور باشد. (کلیله و دمنه ).
جاودان باد کاعتماد جهان
همه بر عمر جاودانه ٔ اوست .
خاقانی .
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آنهمه چون سبزه ٔ جوان .
خاقانی .
بر آن رخ اعتمادم هست چندانک
چراغ از هیچ گویی درنگیرد.
خاقانی .
به اعتمادقوت ابطال و شوکت افیال بمقاتله بیستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
258). به اعتماد و وسعت اخلاق بزرگان . (گلستان ). مزاج اگرچه مستقیم بود اعتماد بقا را نشاید. (گلستان ). گفتند آنچه با تو گوید به امثال ما روا ندارد. گفت : به اعتماد آنکه داند که بگویم . (گلستان ).
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بی عدم نبود هرچه در وجود آمد.
سعدی .
-
اعتماد بر خدا ؛ توکل بخدا.
-
اعتماد بر کس کردن ؛ توکل . (تاج المصادر بیهقی ).
-
اعتماد داشتن ؛ اطمینان داشتن . واثق بودن .
-
بی اعتماد ؛ بی اعتبار. بی ارج
: مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. (گلستان ).
-
رأی اعتماد ؛ رأیی که نمایندگان مجلسین بدولتی که مایلند بر سر کار بماند در ابتدای تعیین دولت و پس از تقدیم برنامه ٔ خود یا پس از استیضاح میدهند. (از فرهنگ فارسی معین ).