مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
معز
مترادف معز : ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
فارسی به انگلیسی
فرهنگ اسم ها
معنی: عزت دهنده، گرامی دارنده، از نام های پروردگار، از نام ها و صفات خداوند، ( اَعلام ) معز فاطمی لقب ابوتمیم مَعَد ابن اسماعیل، خلیفه ی فاطمی [، شمسی] که شمال آفریقا و مصر را تسخیر کرد و شهر قاهره را بنیاد نهاد
(تلفظ: moeez(z)) (عربی) (در قدیم) گرامی دارنده ؛ از نامها و صفات خداوند .
مترادف و متضاد
ارجمند، بزرگوار، عزیز، محترم، معظم، مکرم
فرهنگ فارسی
( اسم ) عزت دهنده عزیز کننده گرامی دارنده .
نامی از نامهای خدای تعالی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
معز. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ ماعز. ( ناظم الاطباء ).
معز. [ م َ ] ( ع مص ) جدا کردن بز را از گوسفند. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معز. [ م ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اَمعَز و مَعزاء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به امعز و معزاء شود.
معز. [ م َ ع َ ] ( ع اِمص ) درشتی و سختی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). || ( مص ) سخت گردیدن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بسیاربز گردیدن. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
معز. [ م ُ ع ِزز ] ( ع ص ) گرامی دارنده. ( آنندراج ). کسی که تعظیم می کند و عزیز می دارد. ( ناظم الاطباء ). عزیزکننده. عزت بخش. مقابل مُذِل . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو با مذلت دوستان بااعتزاز.
معز. [ م ُ ع ِزز ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
معز. [ م ُ ع ِزز ] ( اِخ ) رجوع به عزالدین آیبک و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.
معز. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ ماعز. (ناظم الاطباء).
معز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن بز را از گوسفند. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معز. [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || (مص ) سخت گردیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیاربز گردیدن . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
معز. [ م َ ع َ / م َ ] (ع اِ) بز. (ترجمان القرآن ) (نصاب الصبیان ). بز، خلاف ضَاءْن . (منتهی الارب ). بز که حیوان معروف است . (غیاث ) (آنندراج ). برخلاف ضأن و مؤنث استعمال می گردد و اسم جنسی است که واحدی از لفظ خود ندارد ج ، اَمعُز، مَعیز. واحد آن ماعَز. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : ثمانیة ازواج من الضأن اثنین و من المعز اثنین . (قرآن 144/6). || (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) بزیچه . عیوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معز. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمعَز و مَعزاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امعز و معزاء شود.
معز. [ م ُ ع ِزز ] (اِخ ) رجوع به عزالدین آیبک و طبقات سلاطین اسلام ص 71 شود.
معز. [ م ُ ع ِزز ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
وان قلم اندر بنانش گه معز و گه مذل
دشمنان زو با مذلت دوستان بااعتزاز.
منوچهری .
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۱(بار)
بز. چنانکه ضَأْن به معنی گوسفند است «ثَمانِیَةَ أَزْواج مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ» رجوع شود به «زوج» این کلمه فقط یکبار در قرآن مجید آمده است.