اوژن. [ اَ ژَ ] ( نف مرخم ) انداز. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). افکن. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ) ( انجمن آرا ). اندازنده و افکننده. ( برهان ) ( هفت قلزم ). اما همیشه در صورت ترکیبی بکار رود.
- تن اوژن ؛ تن افکن :
یکی آتش درافتاده ست ما را
جگرسوز و دل اوبار و تن اوژن.
عطا ادیب السلطنه.
- جنگ اوژن ؛ جنگ افگن.جنگ انگیز :
زره پوش خسبند جنگ اوژنان.
که بستر بود خوابگاه زنان
سعدی ( بوستان ).
- خنجراوژن ؛ خنجرافکن :
بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجراوژن.
منوچهری ( از آنندراج ).
- شیراوژن ؛ شیرافکن. ( آنندراج ) :
چورهام و بهرام گردن فراز
چو شیدوش شیراوژن رزمساز.
فردوسی.
- مرداوژن ؛ مردافکن. ( ناظم الاطباء ).