کلمه جو
صفحه اصلی

امین الدین

فرهنگ اسم ها

اسم: امین الدین (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: aminoddin) (فارسی: امين‌الدين) (انگلیسی: aminoddin)
معنی: امانت دار دین، آن که در دین امانت نگاه دارد، هر کسی که دین خدا را چنان که هست به مردم بیاموزد، ( در تصوف ) ولی کامل و مرشد راهدان، آن که در دین امین و درستکار است

(تلفظ: aminoddin) (عربی) امانتدار در دین.


فرهنگ فارسی

۱- آنکه در دین امانت نگاه دارد کسی که دین خدا را چنانکه هست بمردم آموزد . ۲ - ولی کامل و مرشد راه دان ای امین الدین ربانی بیا کز امانت رست بر تاج ولوا . ( مثنوی )
نصر یا نصیر یا ناصر جد دوم حمدالله مستوفی که مدت سمت استیفای عراق را داشته.

لغت نامه دهخدا

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) ابن شیخ کریم و برادربزرگ منشی فداحسین ( قرن 13 هجری ). به اردو و فارسی شعر میگفته و او راست رساله «نثر بهار». از اوست :
نوبهار اینک چو حسن گلرخان رنگین اداست
نرگس شهلا برنگ ما سراپا چشمهاست
ساقیا از جانب ماتشنگان غفلت چراست
فصل گل آمد شراب و شیشه و ساغر کجاست ؟
( از تذکره روز روشن چ تهران ص 83 ).

امین الدین. [ اَنُدْ دی ] ( اِخ ) ابوزکریا یحیی بن اسماعیل اندلسی بیاسی. از دانشمندان مشهور زمان خود و در طب و ریاضیات استاد بود. از مغرب بمصر آمد و در قاهره اقامت جست و از آنجا به دمشق رفت و در آنجا بود تا درگذشت. ( ازعیون الانباء ج 2 ص 163 ). و رجوع به همین کتاب شود.

امین الدین.[ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) ( امیر... ) پسر شهاب الدین فضل.از سرداران و ملازم سلطان ابوسعید بهادر بود. ( از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 356 ). رجوع به سربداران شود.

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) جبرئیل بن شیخ صالح بن قطب الدین ، پدر شیخ صفی الدین اسحاق ، سرسلسله صفویان است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 412 - 414 شود.

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) خواجه... محمود. از وزرای ابوالغازی حسین میرزا ( در گذشته به سال 911 هَ.ق. ) از سلسله تیموری بود. ( از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 112 ).

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) فضل بن علی فضل هبری ، ملقب به امین الدین و مکنی به ابوعلی. از مشاهیر محدثان و مفسران و فقهای قرن ششم هجری است. رجوع به ابوعلی... شود.

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) لقب عبدالوهاب بن احمدبن وهبان دمشقی است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به عبدالوهاب... شود.

امین الدین. [ اَ نُدْ دی ] ( اِخ ) نصر یا نصیر یا ناصر. جد دوم حمداﷲ مستوفی که مدتی سمت استیفای عراق را داشته و بعد از آن شغل کناره جسته و بزهد و عبادت پرداخته است. ( از تاریخ مغول عباس اقبال ص 523 ) ( از نزهةالقلوب چ لیدن ص 48 ).

امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) ابن شیخ کریم و برادربزرگ منشی فداحسین (قرن 13 هجری ). به اردو و فارسی شعر میگفته و او راست رساله ٔ «نثر بهار». از اوست :
نوبهار اینک چو حسن گلرخان رنگین اداست
نرگس شهلا برنگ ما سراپا چشمهاست
ساقیا از جانب ماتشنگان غفلت چراست
فصل گل آمد شراب و شیشه و ساغر کجاست ؟

(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 83).



امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) جبرئیل بن شیخ صالح بن قطب الدین ، پدر شیخ صفی الدین اسحاق ، سرسلسله ٔ صفویان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 412 - 414 شود.


امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) خواجه ... محمود. از وزرای ابوالغازی حسین میرزا (در گذشته به سال 911 هَ .ق .) از سلسله ٔ تیموری بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 112).


امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) فضل بن علی فضل هبری ، ملقب به امین الدین و مکنی به ابوعلی . از مشاهیر محدثان و مفسران و فقهای قرن ششم هجری است . رجوع به ابوعلی ... شود.


امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) لقب عبدالوهاب بن احمدبن وهبان دمشقی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به عبدالوهاب ... شود.


امین الدین . [ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) نصر یا نصیر یا ناصر. جد دوم حمداﷲ مستوفی که مدتی سمت استیفای عراق را داشته و بعد از آن شغل کناره جسته و بزهد و عبادت پرداخته است . (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 523) (از نزهةالقلوب چ لیدن ص 48).


امین الدین . [ اَنُدْ دی ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن اسماعیل اندلسی بیاسی . از دانشمندان مشهور زمان خود و در طب و ریاضیات استاد بود. از مغرب بمصر آمد و در قاهره اقامت جست و از آنجا به دمشق رفت و در آنجا بود تا درگذشت . (ازعیون الانباء ج 2 ص 163). و رجوع به همین کتاب شود.


امین الدین .[ اَ نُدْ دی ] (اِخ ) (امیر...) پسر شهاب الدین فضل .از سرداران و ملازم سلطان ابوسعید بهادر بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 356). رجوع به سربداران شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] امین الدین (ابهام زدایی). امین الدین ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • امین الدین ابوالقاسم حاج بله، صوفی، فقیه، اصولی و مفسر قرن هفتم و هشتم• امین الدین بلیانی، عالم و عارف کازرونی معاصر با آل اینجو
...


کلمات دیگر: