کلمه جو
صفحه اصلی

سیری


مترادف سیری : اشباع، پررنگی

متضاد سیری : گرسنگی

فارسی به انگلیسی

repletion, satiety, fullness, lack of hunger, weariness

fullness, lack of hunger, satiety, weariness


repletion, satiety


فارسی به عربی

غزارة

عربی به فارسی

زيستنامه اي , وابسته بشرح زندگي


مترادف و متضاد

intensity (اسم)
قوت، شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

density (اسم)
انبوهی، تراکم، سیری، ستبری، غلظت، چگالی، ضخامت، سفتی

bellyful (اسم)
سیری

satiety (اسم)
سیری، بی نیازی

fullness (اسم)
سیری، پری، سرشاری

satiation (اسم)
سیری، اشباع

intension (اسم)
شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

depth (اسم)
سیری، گودی، غور، ژرفی، عمق، ژرفا، قعر

tint (اسم)
سیری، رنگ، ته رنگ، رنگ مختصر، سایهءرنگ

اشباع ≠ گرسنگی


پررنگی


۱. اشباع
۲. پررنگی ≠ گرسنگی


فرهنگ فارسی

سیر شدن اشباع . یا به سیری آمدن . سیر شدن .
جرفادقانی مردی خوش طبع و در مراتب نظام قدرتی تمام داشته .

لغت نامه دهخدا

سیری. ( حامص ) عدم رغبت به طعام و شراب ، ضد گرسنگی و ضد تشنگی. پری و سرشاری. ( ناظم الاطباء ). مقابل گرسنگی. شبع :
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.
ظهیرالدین فاریابی.
ایزدتعالی گندم غذای [ آدم ] کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت. ( نوروزنامه ).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. ( گلستان ).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.
صائب.
|| مجازاً، بی نیازی. استغناء :
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش.
ابوالمؤید بلخی.
نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.
فردوسی.
چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی.
زینبی.

سیری. [ س َ / س ِ ] ( ص نسبی ) سیرکننده. به مجاز، نظارگی. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) :
تا سحر سیری مهتاب جمالش بودم
جامه صبر کتان بود نمی دانستم.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).

سیری. [ ] ( اِخ ) جرفادقانی. مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد :
لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه
کز کام گذشتن روش عهد قدیم است.
مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته. این قطعه از اوست :
ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت
بگشوده بهم چشمه خورشید دکان را
بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق
کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را
لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر
گویند که این بیت بلندی است فلان را.
( از آتشکده آذر چ شهیدی ص 212 ).
رجوع به تذکره نصر آبادی ص 269 و 270 شود.

سیری . (حامص ) عدم رغبت به طعام و شراب ، ضد گرسنگی و ضد تشنگی . پری و سرشاری . (ناظم الاطباء). مقابل گرسنگی . شبع :
ولیکن ازسر سیری بود اگر قومی
بتره بازفروشند من و سلوی را.

ظهیرالدین فاریابی .


ایزدتعالی گندم غذای [ آدم ] کرد هرچند از وی میخورد سیری نیافت . (نوروزنامه ).
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند. (گلستان ).
از گلوی خود ربودن وقت حاجت همت است
ورنه هر کس وقت سیری پیش سگ نان افکند.

صائب .


|| مجازاً، بی نیازی . استغناء :
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیاید از ملکش .

ابوالمؤید بلخی .


نیابی همی سیری از کارزار
کمربند ببسیچ وسر برمخار.

فردوسی .


چگونه ست کز حرب سیری نیایی
چگونه که بر جای هرگز نپایی .

زینبی .



سیری . [ ] (اِخ ) جرفادقانی . مردی خوش طبع و در مراتب نظم قدرتی تمام داشته و در خدمت امام قلیخان حاکم فارس بسر میبرد و در هزالی اشعار نیکو دارد :
لب بر لب معشوقه نه و سینه به سینه
کز کام گذشتن روش عهد قدیم است .
مولانا سیری قطعه ای گفته و به میرزا فصیحی فرستاده و در سفر حجاز وفات یافته . این قطعه از اوست :
ای آنکه ببازار سخن طبع منیرت
بگشوده بهم چشمه ٔ خورشید دکان را
بیتی ز تو افتاده در افواه خلایق
کآن بیت دهد چاشنی قند دهان را
لیک اهل نفاقش بهم از روی تمسخر
گویند که این بیت بلندی است فلان را.

(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 212).


رجوع به تذکره ٔ نصر آبادی ص 269 و 270 شود.

سیری . [ س َ / س ِ ] (ص نسبی ) سیرکننده . به مجاز، نظارگی . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
تا سحر سیری مهتاب جمالش بودم
جامه ٔ صبر کتان بود نمی دانستم .

محمدسعید اشرف (از آنندراج ).



دانشنامه عمومی

سیری ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جزیره سیری
سیری (نرم افزار)
میدان نفتی سیری

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حالت بی میلی بعد از غذا همان سیری است که از احکام آن در بابهای طهارت، صوم، حج، نکاح، اطعمه و اشربه و قضاء سخن گفته‏اند.
سیری حالت بی میلی است به غذا که بر اثر غذا خوردن ایجاد می شود.

احکام سیری
← کراهت خوردن تا حدّ سیری
۱. ↑ مهذب الأحکام ج۲۳، ص۱۹۹.۲. ↑ الروضة البهیة ج۳، ص۷۶.
...

گویش مازنی

/siri/ نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب یابد

نهری که از ارش رود اهلم رستاق انشعاب یابد



کلمات دیگر: