کلمه جو
صفحه اصلی

مراجعت


مترادف مراجعت : بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت، باز گشتن

متضاد مراجعت : عزیمت

برابر پارسی : بازگشت، بازگشتن، برگشتن

فارسی به انگلیسی

regression, return


regression, return, refurn

refurn


فارسی به عربی

عودة

مترادف و متضاد

۱. بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت
۲. باز گشتن ≠ عزیمت


return (اسم)
برگشت، باز گشت، بازگشتن، عودت، اعاده، رجعت، مراجعت

بازآیی، بازگشت، برگشت، رجعت، عودت، واگشت ≠ عزیمت


باز گشتن


فرهنگ فارسی

رجوع کردن، بازگشتن، رجوع، بازگشت، درفارسی مراجعت بمعنی بازگشت وبازگشتن ومراجعه به معنی رجوع کردن استعمال می شود
( مصدر ) مراجعه باز گشتن بازگشت : در تهنیت مراجعت سلطان سنجر از بغداد به نشابور . توضیح در تداول فارسی مراجعت بمعنی بازگشتن و بازگشت و مراجعه بمعنی رجوع کردن استعمال شود .

لغت نامه دهخدا

مراجعت. [ م ُج َ / ج ِ ع َ ] ( از ع اِمص ) مراجعه. مراجعة. بازگشتن.( از غیاث اللغات ). بازآمدن : علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. ( کلیله و دمنه ). رجوع به مراجعه شود. || رجوع. بازگشت. برگشت. توبه :
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم.
سعدی.
- مراجعت دادن ؛ برگرداندن. بازگرداندن. برگشت دادن.
- مراجعت کردن ؛ رجوع کردن. بازگردیدن. بازآمدن. برگشتن.

مراجعة. [ م ُ ج َ ع َ ] ( ع مص ) بازگردانیدن کسی را سخن. ( از منتهی الارب ). اعاده کلام. ( از متن اللغة ). با کسی سخن وا گردانیدن. ( فرهنگ خطی ): راجعه الکلام ؛ حاوره ایاه. ( اقرب الموارد ). و راجع الکلام مراجعة و رجاعاً؛ اعاده ، و راجعه ایاه ؛ عاوده. ( متن اللغة ). || بازگردیدن ناقه از یک نوع سیرو رفتار به نوعی دیگر. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || با کسی واگردیدن در چیزی. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || زن را به خانه آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || زن مطلقه را بعد از طلاق رجوع کردن و به خود بازگرداندن. رجاع. ( از متن اللغة ). آوردن زن را به خانه بعد از آنکه طلاق داده شده است. ( فرهنگ خطی ).

مراجعت . [ م ُج َ / ج ِ ع َ ] (از ع اِمص ) مراجعه . مراجعة. بازگشتن .(از غیاث اللغات ). بازآمدن : علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه ). رجوع به مراجعه شود. || رجوع . بازگشت . برگشت . توبه :
پیراهن خلاف به دست مراجعت
یکتا کنیم و پشت عبادت دوتا کنیم .

سعدی .


- مراجعت دادن ؛ برگرداندن . بازگرداندن . برگشت دادن .
- مراجعت کردن ؛ رجوع کردن . بازگردیدن . بازآمدن . برگشتن .

فرهنگ عمید

۱. رجوع کردن، بازگشتن.
۲. توبه کردن، بازگشتن به سوی خدا.

فرهنگ فارسی ساره

بازگشت



کلمات دیگر: