کلمه جو
صفحه اصلی

تلف کردن


مترادف تلف کردن : ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، خراب کردن، فاسد کردن، هلاک کردن، کشتن

برابر پارسی : هدر دادن

فارسی به انگلیسی

consume, dissipate, kill, lose, waste, fritter, to show kindness, to waste, to perish

to show kindness


to waste, to perish


consume, dissipate, kill, lose, waste, fritter


فارسی به عربی

افقد , بذر , فطیرة

مترادف و متضاد

lose (فعل)
گم کردن، تلف کردن، شکست خوردن، از دست دادن، باختن، مفقود کردن، زیان کردن

depredate (فعل)
از بین بردن، به یغما بردن، تلف کردن

squander (فعل)
تلف کردن، برباد دادن

fritter away (فعل)
تلف کردن

misspend (فعل)
تلف کردن، برباد دادن، ناروا خرج کردن

ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن


پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن


خراب کردن، فاسد کردن


هلاک کردن، کشتن


۱. ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن
۲. پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن
۳. خراب کردن، فاسد کردن
۴. هلاک کردن، کشتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بر باد دادن :(( هم. اموال خود را تلف کرد . ) ) ۲ - نابود کردن کشتن .
ضایع و خراب کردن . نابود کردن .

فرهنگ معین

(تَ لَ. کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص م . ) ۱ - به هدر دادن . ۲ - نابود کردن .

لغت نامه دهخدا

تلف کردن. [ ت َ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن :
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایه عمر کردی تلف.
سعدی ( بوستان ).
یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.
سعدی ( بوستان ).
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.
صائب ( از آنندراج ).
نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.
ملهمی تبریزی ( ایضاً ).

دانشنامه عمومی

فِتالیدَن، اِفتالیدَن


فرهنگ فارسی ساره

هدر دادن


پیشنهاد کاربران

تلف=هدر

مایه را خایه کردن ؛ یعنی همه سرمایه را تلف کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . و رجوع به امثال و حکم شود.


کلمات دیگر: