سوم
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ثلث
مترادف و متضاد
سیم، سومین، ثالث، سوم، سومی، ثلث
فرهنگ فارسی
( صفت ) در مرتبه سه در مرحله سه سومین .
بها بها و قیمت
بها بها و قیمت
فرهنگ معین
(س وُُ ) (ص . ) در مرتبة سه . نفر سوم ، هفته سوم .
لغت نامه دهخدا
سوم. [ س ِ وُ / س ِوْ وُ ] ( عدد ترتیبی ، ص نسبی ) سه که ثالث باشد. ( آنندراج ). سیم. چیزی که در مرتبه سه واقع است. ( ناظم الاطباء ) :
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب.
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سوم. [ س َ ] ( ع مص ) گران فروختن. ( غیاث ). || بها کردن متاع را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ). طلب المبیع بالثمن الذی تقر ربه البیع. ( التعریفات ). || وزیدن باد و زود گذشتن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || دقت نمودن. ( غیاث ). || خواری و رنج کشیدن. ( غیاث ) ( از المصادر زوزنی ). رنج رسانیدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). || گیاه چریدن چهارپا. ( غیاث ). چریدن شتران. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چرا کردن. ( المصادر زوزنی ).
سوم. [ س َ ] ( ع اِ ) بها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بها. قیمت. ( ناظم الاطباء ).
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره.
فردوسی.
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب.
ناصرخسرو.
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سعدی.
سوم. [ س َ ] ( ع مص ) گران فروختن. ( غیاث ). || بها کردن متاع را. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ). طلب المبیع بالثمن الذی تقر ربه البیع. ( التعریفات ). || وزیدن باد و زود گذشتن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || دقت نمودن. ( غیاث ). || خواری و رنج کشیدن. ( غیاث ) ( از المصادر زوزنی ). رنج رسانیدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). || گیاه چریدن چهارپا. ( غیاث ). چریدن شتران. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). چرا کردن. ( المصادر زوزنی ).
سوم. [ س َ ] ( ع اِ ) بها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بها. قیمت. ( ناظم الاطباء ).
سوم . [ س َ ] (ع اِ) بها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بها. قیمت . (ناظم الاطباء).
سوم . [ س َ ] (ع مص ) گران فروختن . (غیاث ). || بها کردن متاع را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). طلب المبیع بالثمن الذی تقر ربه البیع. (التعریفات ). || وزیدن باد و زود گذشتن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || دقت نمودن . (غیاث ). || خواری و رنج کشیدن . (غیاث ) (از المصادر زوزنی ). رنج رسانیدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). || گیاه چریدن چهارپا. (غیاث ). چریدن شتران . (آنندراج ) (منتهی الارب ). چرا کردن . (المصادر زوزنی ).
سوم . [ س ِ وُ / س ِوْ وُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) سه که ثالث باشد. (آنندراج ). سیم . چیزی که در مرتبه ٔ سه واقع است . (ناظم الاطباء) :
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره .
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب .
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه .
سوم روز خوان را بمرغ وبره
بیاراستش گونه گون یکسره .
فردوسی .
خطی پدرت و دیگر مادرت و تو سوم
خطیت بید و دیگر سیب و سوم عنب
خطیت اسب و دیگر گاو است و خر سوم
خطیت بار و دیگر برگ و سوم خشب .
ناصرخسرو.
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند بلطف نگاه .
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. اشتغال به تجارت.
۲. معامله.
۳. (اسم ) بها و قیمت.
۱. آن که یا آنچه در مرتبۀ سه واقع شده، سومین.
۲. (اسم ) سومین روز پس از درگذشت کسی.
۲. معامله.
۳. (اسم ) بها و قیمت.
۱. آن که یا آنچه در مرتبۀ سه واقع شده، سومین.
۲. (اسم ) سومین روز پس از درگذشت کسی.
۱. آنکه یا آنچه در مرتبۀ سه واقع شده؛ سومین.
۲. (اسم) سومین روز پس از درگذشت کسی.
۱. اشتغال به تجارت.
۲. معامله.
۳. (اسم) بها و قیمت.
دانشنامه عمومی
بولکیمده
سوم شهری در شهرستان نانورو در استان بولکیمده در بورکینافاسوی غربی مرکزی است جمعیت آن ۲۳۹۲ نفر است.
سوم شهری در شهرستان نانورو در استان بولکیمده در بورکینافاسوی غربی مرکزی است جمعیت آن ۲۳۹۲ نفر است.
wiki: سوم
سوم (ابهام زدایی). سوم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
جهان سوم
سوم بزرگ
سوم نیم بزرگ
سوم کوچک
جهان سوم
سوم بزرگ
سوم نیم بزرگ
سوم کوچک
wiki: سوم (ابهام زدایی)
دانشنامه آزاد فارسی
سِوُم (موسیقی)(third)
سِوُم
در موسیقی ، فاصله ای که از سه نت دیاتونیک تشکیل شده باشد. فاصلۀ سوم یک «فاصلۀ غیردرست» است (و می تواند «بزرگ» یا «کوچک» باشد). سوم بزرگ از چهار نیم پرده تشکیل می شود (مثلاً دوـ می ). سوم کوچک از سه نیم پرده تشکیل می شود (دوـ می بمل ).
سِوُم
در موسیقی ، فاصله ای که از سه نت دیاتونیک تشکیل شده باشد. فاصلۀ سوم یک «فاصلۀ غیردرست» است (و می تواند «بزرگ» یا «کوچک» باشد). سوم بزرگ از چهار نیم پرده تشکیل می شود (مثلاً دوـ می ). سوم کوچک از سه نیم پرده تشکیل می شود (دوـ می بمل ).
wikijoo: سوم
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] سَوم در دو معنا به کار رفته است، اول به معنای عرضه کالا برای فروش که در این معنا در باب تجارت سخن گفته شده است، دوم به معنای چریدن حیوان که در این معنا در باب زکات بحث شده است.
برای سوم دو معنا بیان شده است:
معنای اول: عرضه کالا برای فروش
معنای دوم: چریدن حیوان.
احکام سَوم به معنای اول
← سَوم از آداب تجارت
← از شرایط تعلّق زکات
...
برای سوم دو معنا بیان شده است:
معنای اول: عرضه کالا برای فروش
معنای دوم: چریدن حیوان.
احکام سَوم به معنای اول
← سَوم از آداب تجارت
← از شرایط تعلّق زکات
...
wikifeqh: سوم
[ویکی الکتاب] معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۱۵(بار)
تحمیل. چریدن. لازم و متعدی هر دو آمده است در اقرب هست: «سام فلاناً الامر: کلفة ایّاه» ایضاً «سام الماشیة:رعت» معنی . آن است که عذاب بد را به شما تحمیل و وارد میکردند برای شما است از آن نوشیدنی و از آن است درخت و در آن میچرانید. معانی دیگری که در لغت آمده در قرآن به کار نرفته مگر آنچه در ذیل خواهد آمد. سیما:علامت و هیئت . آنها را با علامتشان میشناسی سائمه: شتریکه میچرد و در آغل علف نمیخورد. مسّوم (به صیغه مفعول) ممکن است از سیما باشد یعنی نشاندار و شاید از تسویم باشد یعنی فرستاده شده مثل ولی ظاهراً نشاندار مراد است که آن موجب تخصّص و مالکیّت است یعنی اسبان داغ نهاده و نشاندار. و در آیه نیز به قرینه «عِنْدَ رَبِّکَ» نشاندار منظور است سنگهای نشانداری که گناهکاران دارند و مخصوص آنها اند. * . عاصم و ابن کثیر و ابو عمر و مسّومین را به صیغه فاعل و دیگران به صیغه مفعول خواندهاند. اگر به صیغه مفعول باشد به معنی نشاندار یا فرستاده است و چنانکه به صیغه فاعل باشد به معنی علامت گذارنده است که ملائکه در جنگ بدر علامت داشتند. در مجمع از ابو عیسی نقل کرده مختار با کسر خواندن است که اخبار بسیار دلالت دارند بر اینکه ملائکه در بدر اسبان خویش را علامت گذاری کرده بودند حضرت فرمود: سوّما فان الملائکة قد سوّمت». نا گفته نماند ما قبل آیه فوق چنین است وَلَقَد نَصَرَ کُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُم اَذِّلَّةٌ... اِذْتَقُولُ لِلْمُؤمِنینِ اَلنْ یَکفیکُمْ اَنْ یُمَدِّکُمْ رَبَّکُم بِثَلاثَةِ آلآفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزِلینَ. بَلی اِنْ تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بَخَمْسِهِ آلافٍ...» آمدن پنج هزار ملک مشروط است به صبر و تقوی و آمدن مشرکین. ولی روشن نیست که هر سه شرط واقع شد و ملائکه آمدند ولی در روایات هست که آمدند و علامت هم داشتند در تفسیر عیلشی از حضرت باقر علیه السلام نقل شده: روز بدر ملائکه عمامههای سفید داشتند که یک سر آنها باز و رها بود. در تفسیر برهان نیز چند روایت در این زمینه آمده است در مجمع از علی علیه السلام منقول است. ملائکه عمامههای سفید داشتند و گوشه آنها را میان دو کتف خویش انداخته بودند و رجوع شود به «ملک».
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
معنی أَثِیمٍ: گناه پیشه
معنی أَجِئْتَنَا: به سراغ ما آمده ای
تکرار در قرآن: ۱۵(بار)
تحمیل. چریدن. لازم و متعدی هر دو آمده است در اقرب هست: «سام فلاناً الامر: کلفة ایّاه» ایضاً «سام الماشیة:رعت» معنی . آن است که عذاب بد را به شما تحمیل و وارد میکردند برای شما است از آن نوشیدنی و از آن است درخت و در آن میچرانید. معانی دیگری که در لغت آمده در قرآن به کار نرفته مگر آنچه در ذیل خواهد آمد. سیما:علامت و هیئت . آنها را با علامتشان میشناسی سائمه: شتریکه میچرد و در آغل علف نمیخورد. مسّوم (به صیغه مفعول) ممکن است از سیما باشد یعنی نشاندار و شاید از تسویم باشد یعنی فرستاده شده مثل ولی ظاهراً نشاندار مراد است که آن موجب تخصّص و مالکیّت است یعنی اسبان داغ نهاده و نشاندار. و در آیه نیز به قرینه «عِنْدَ رَبِّکَ» نشاندار منظور است سنگهای نشانداری که گناهکاران دارند و مخصوص آنها اند. * . عاصم و ابن کثیر و ابو عمر و مسّومین را به صیغه فاعل و دیگران به صیغه مفعول خواندهاند. اگر به صیغه مفعول باشد به معنی نشاندار یا فرستاده است و چنانکه به صیغه فاعل باشد به معنی علامت گذارنده است که ملائکه در جنگ بدر علامت داشتند. در مجمع از ابو عیسی نقل کرده مختار با کسر خواندن است که اخبار بسیار دلالت دارند بر اینکه ملائکه در بدر اسبان خویش را علامت گذاری کرده بودند حضرت فرمود: سوّما فان الملائکة قد سوّمت». نا گفته نماند ما قبل آیه فوق چنین است وَلَقَد نَصَرَ کُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُم اَذِّلَّةٌ... اِذْتَقُولُ لِلْمُؤمِنینِ اَلنْ یَکفیکُمْ اَنْ یُمَدِّکُمْ رَبَّکُم بِثَلاثَةِ آلآفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزِلینَ. بَلی اِنْ تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بَخَمْسِهِ آلافٍ...» آمدن پنج هزار ملک مشروط است به صبر و تقوی و آمدن مشرکین. ولی روشن نیست که هر سه شرط واقع شد و ملائکه آمدند ولی در روایات هست که آمدند و علامت هم داشتند در تفسیر عیلشی از حضرت باقر علیه السلام نقل شده: روز بدر ملائکه عمامههای سفید داشتند که یک سر آنها باز و رها بود. در تفسیر برهان نیز چند روایت در این زمینه آمده است در مجمع از علی علیه السلام منقول است. ملائکه عمامههای سفید داشتند و گوشه آنها را میان دو کتف خویش انداخته بودند و رجوع شود به «ملک».
wikialkb: ریشه_سوم
گویش مازنی
/doom/ & سوم & کپک –کپک روی نان
سوم
کپک –کپک روی نان
جدول کلمات
ثالث
پیشنهاد کاربران
Soom = سوز، باد سرد
کلمات دیگر: