کلمه جو
صفحه اصلی

تلخیص


مترادف تلخیص : اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، خلاصه نویسی، خلاصه گویی، کوتاه سازی، مجمل، خلاصه کردن، مختصر کردن

متضاد تلخیص : تطویل، اطناب

برابر پارسی : کوتاه کردن، ژاوش

فارسی به انگلیسی

summarization


abbreviation, adumbration, abridgement, abridgment, précis, summarization


summarization, resume, abbreviation, adumbration, abridgement, abridgment, prcis, digest

فارسی به عربی

مختصر

عربی به فارسی

کوتاهي , اختصار , خلا صه , مجمل


مترادف و متضاد

خلاصه کردن، مختصر کردن


اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه، ≠ تطویل، اطناب


خلاصه‌نویسی، خلاصه‌گویی، کوتاه‌سازی، مجمل


abbreviation (اسم)
مخفف، اختصار، کوتاه سازی، تلخیص

summarization (اسم)
تلخیص، خلاصه سازی

precis (اسم)
تلخیص، رساله، خلاصه رئوس مطالب، چکیده مطلب

۱. اجمال، اختصار، ایجاز، خلاصه،
۲. خلاصهنویسی، خلاصهگویی، کوتاهسازی، مجمل
۳. خلاصه کردن، مختصر کردن ≠ تطویل، اطناب


فرهنگ فارسی

خلاصۀ منظم‌شدۀ یک ‌اثر در چارچوبی خاص


خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصرکردن کلام وروشن ساختن
۱ -( مصدر ) خلاصه کردنمختصر کردن کلام . ۲ - ( اسم ) خلاصه گویی . جمع : تلخیصات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) خلاصه کردن .

لغت نامه دهخدا

تلخیص. [ ت َ ] ( ع مص ) بیان کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بیان کردن و شرح دادن و تقریب کلام و خلاصه کردن آن. یقال : لخصت القول ؛ ای اقتصرت فیه و اختصرت منه ُ مایحتاج الیه. ( از اقرب الموارد ). خلاصه کردن. ( آنندراج ). || خلاصه چیزی را گرفتن :لخص الشی ٔ، خلصه ُ؛ ای اخذ خلاصته ُ. ( از اقرب الموارد ). || پیدا و روشن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ویژه و بی آمیغ گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پاک و صاف کردن. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

خلاصه کردن، ملخص کردن، مختصر کردن کلام و روشن ساختن آن.

فرهنگستان زبان و ادب

{digest} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] خلاصۀ منظم شدۀ یک اثر در چارچوبی خاص

پیشنهاد کاربران

خلاصه، چکیده

خالصه کردن


تلخیص یعنى خلاصه کردن، چکیده کردن . زمانى که مطلبى زیاد با حفظ کلیت آن به مطلبى مختصر تبدیل گردد، گویند
تلخیص

ترتیب ثلاثی : خلص و نه لخص یعنی تخلیص میشود و نه تل خیص. لذا تخ لیص بجای تل خیص


کلمات دیگر: