مترادف سوق دادن : به حرکت درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن، وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
سوق دادن
مترادف سوق دادن : به حرکت درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن، وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
فارسی به انگلیسی
to lead
actuate, channel, channelize, impel, propel
فارسی به عربی
ادفع , تقدم , حاسبة المراهنات , شغل
مترادف و متضاد
فعال کردن، کنشور کردن، به فعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن
بردن، سوق دادن، حرکت دادن، بجلو راندن، پیش راندن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن
برانگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن
سوق دادن، فرستادن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن
به حرکتدرآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن
وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
۱. به حرکتدرآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن
۲. وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - راندن ( مطلقا ) . ۲ - راندن چارپایان . یا سوق کلام ( حدیث ) نقل کلام بیان حدیث .
پیشنهاد کاربران
سوق داد
کلمات دیگر: