کلمه جو
صفحه اصلی

سیاح


مترادف سیاح : آفاق پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده

برابر پارسی : جهانگرد، گردشگر

فارسی به انگلیسی

excursionist, explorer, tourist, traveller

tourist, traveller


excursionist, explorer


فارسی به عربی

سائح , مستکشف

مترادف و متضاد

traveler (اسم)
سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار

explorer (اسم)
جستجوگر، مکتشف، سیاح، پیگرد

tourist (اسم)
سیاح، جهانگرد، توریست، گشت گر

globe trotter (اسم)
سیاح، جهانگرد

tripper (اسم)
سیاح، مسافر، گشت گر، دستگاه لغزاننده

visitor (اسم)
سیاح، مهمان، توریست، گشت گر، دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده

صفت


آفاق‌پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر


جهاندیده


۱. آفاقپو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر
۲. جهاندیده


فرهنگ فارسی

(حاجی میرزا ) محمد علی بن ( ملا ) محمد رضا محلاتی معروف به حاجی سیاح ( و. محلات ۱۲۵۲ ه.ق .-ف. تهران ۱۳۴۴ ه.ق . ). او مدتی بسیاحت مشغول بود و بملاقات پاپ نهم و گاریبالدی و الکساندر دوم تزار روسیه نایل آمد و در مراجعت در استانبول با سید جمال الدین اسد آبادی ملاقات کرد واز مریدان او گردید . سپس بامریکا و ژاپن و مکه مسافرت کرد و بعدا بایران واز اینجا بچین و هندوستان و آمریکا رفت . در بمبئی خدمت آقاخان محلاتی رسید . معاشرت وی با سید جمال الدین موجب سوئظن ناصرالدین شاه شد و او را بخراسان تبعید کردند و وی پس از ۱۴ ماه تبعید بتهران بازگشت .
بسیارسیاحت کننده، جهانگردی، جهانگرد
( صفت ) آن که در شهر ها و کشور ها به سیاحت پردازد جهانگرد .
بسیار سیر کننده سیاحت کننده و مسافر

فرهنگ معین

(سَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) گردش گر، جهانگرد.

لغت نامه دهخدا

سیاح. [ س َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار سیرکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سیاحت کننده. مسافر. ( ناظم الاطباء ) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. ( تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. ( تاریخ بیهقی ).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح.
مسعودسعد.
خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک.
نظامی.
غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست.
سعدی.

سیاح. [ س َی ْ یا ] ( اِخ ) رجوع به حاجی سیاح شود.

سیاح . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار سیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). سیاحت کننده . مسافر. (ناظم الاطباء) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. (تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. (تاریخ بیهقی ).
نه در بحار قرارت نه در جبال سکون
چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح .

مسعودسعد.


خبر داری که سیاحان افلاک
چرا گردند گرد مرکز خاک .

نظامی .


غریب آشنا باش و سیاح دوست
که سیاح جلاب نام نکوست .

سعدی .




فرهنگ عمید

کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، جهانگرد، بسیارسیاحت کننده.

دانشنامه عمومی

سیاح (معنای تحت اللفظی آن که «جهانگرد») یک نام خانوادگی است. افراد شاخص با این نام از این قرارند:
فاطمه سیاح، منتقد ادبی اهل ایران
حاجی سیاح، جهانگرد و مکتشف اهل ایران
حمید سیاح، دیپلمات اهل ایران
علی سیاح گرجی، قاری قرآن اهل ایران

فرهنگ فارسی ساره

گردشگر


جدول کلمات

جهانگرد

پیشنهاد کاربران

راهرو\رهرو

توریست

آفاق پو، سیاحتگر، جهانگرد، مسافر، گردشگر، جهاندیده، توریست


کلمات دیگر: