statesmanship
سیاستمداری
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
دبلوماسیة , سیاسة
مترادف و متضاد
سیاست، خط مشی، سیاستمداری، کاردانی، بیمه نامه، ورقه بیمه، سند معلق به انجام شرطی
سیاست، دیپلماسی، سیاستمداری
سیاستمداری، کشور داری
سیاستمداری، زمامداری
پیشنهاد کاربران
سیاست مداری. عمل نمودن براساس مصلحت، تدبیر و دوراندیشی. رجوع شود به سیاست و مدار که در اینجا بمعنی نظم و نَسق است ( مقایسه شود با بی مدار و کج مدار ) .
زمامداری
کلمات دیگر: