مترادف سیاحت کردن : جهان گردی کردن، گردشگری کردن، آفاق پوییدن، آفاق پویی کردن، سیروسفر کردن، نگاه کردن، دیدن، گردش کردن
سیاحت کردن
مترادف سیاحت کردن : جهان گردی کردن، گردشگری کردن، آفاق پوییدن، آفاق پویی کردن، سیروسفر کردن، نگاه کردن، دیدن، گردش کردن
فارسی به انگلیسی
to(make a) tour, to travel(through), to explore
explore, journey
فارسی به عربی
استکشف , جولة , رحلة الصید
مترادف و متضاد
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن
سیر کردن، سیاحت کردن، گشت کردن، جهانگردی کردن
کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن
سیاحت کردن
جهانگردی کردن، گردشگری کردن، آفاقپوییدن، آفاقپویی کردن
سیروسفر کردن
نگاه کردن، دیدن
گردش کردن
۱. جهانگردی کردن، گردشگری کردن، آفاقپوییدن، آفاقپویی کردن
۲. سیروسفر کردن
۳. نگاه کردن، دیدن
۴. گردش کردن
کلمات دیگر: