کلمه جو
صفحه اصلی

سوی

فارسی به انگلیسی

equal, smooth, level, at, toward, bearing, current, direction, hand, side, turn, ways _, behalf, soybean

at, toward


bearing, current, direction, hand, side, turn, ways _, behalf


evil


ill


فارسی به عربی

آلی

مترادف و متضاد

to (حرف اضافه)
در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف

unto (حرف اضافه)
در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف

فرهنگ فارسی

بدی، شر، آفت، فساد، اسوائ جمع، مستوی، هموار، برابر، یکسان، میانه، اسویائ جمع
( صفت ) برابر یکسان هموار جمع : اسوبائ .
راست و درست میانه چیزی قصد یقال قصدت سواه ای قصدت قصده مکان سوی

فرهنگ معین

(اِ. ) جانب ، سو.
(سَ وِ یّ ) [ ع . ] (ص . ) برابر.

(اِ.) جانب ، سو.


(سَ وِ یّ) [ ع . ] (ص .) برابر.


لغت نامه دهخدا

سوی. [ س َ وی ی ] ( ع ص ) تندرست. ( دهار ). درست اندام. ج ، سویون و اسویاء. ( مهذب الاسماء ).

سوی. ( اِ ) طرف. ( غیاث ) ( آنندراج ).صوب. ( مهذب الاسماء ). زی. جانب. جهت : جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه سویها. ( تاریخ سیستان ).
عقلت یک سوست گل بدیگر سوی
بنگر بکدام جانبی مایل.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 247 ).
- بسوی ؛ بجهت. بخاطر. از برای : قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها چیزی دیگر نیست. ( اساس الاقتباس ). نه بسوی آن گفته اند که شرط قیاس آن است. ( اساس الاقتباس ). بسوی آن دوست میدارم که تقویت طبیعت و انشراح صدر و جلاء ذهن فایده میدهد. ( اساس الاقتباس ).

سوی. [ س َ وی ی ] ( ع ص ) مستقیم. راست :
گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی.
سوزنی.

سوی. [ س ِ وا ] ( ع اِ ) برابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هموار. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). عدل. || غیر. ( اقرب الموارد ). || راستاراست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شطر. ( مجمل اللغة ) ( دهار ).

سوی. [ س َ وی ی ] ( ع ص ) راست و درست. || ( اِ ) میانه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وسط. ( اقرب الموارد ). || قصد. یقال : قصدت سواه ؛ ای قصدت قصده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مکان سوی. جای با نشان و علامت. یقال : مررت برجل سوی و العدم ؛ یعنی وجود و عدم آن برابر است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سوی . (اِ) طرف . (غیاث ) (آنندراج ).صوب . (مهذب الاسماء). زی . جانب . جهت : جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه ٔ سویها. (تاریخ سیستان ).
عقلت یک سوست گل بدیگر سوی
بنگر بکدام جانبی مایل .

ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 247).


- بسوی ؛ بجهت . بخاطر. از برای : قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها چیزی دیگر نیست . (اساس الاقتباس ). نه بسوی آن گفته اند که شرط قیاس آن است . (اساس الاقتباس ). بسوی آن دوست میدارم که تقویت طبیعت و انشراح صدر و جلاء ذهن فایده میدهد. (اساس الاقتباس ).

سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) راست و درست . || (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وسط. (اقرب الموارد). || قصد. یقال : قصدت سواه ؛ ای قصدت قصده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مکان سوی . جای با نشان و علامت . یقال : مررت برجل سوی و العدم ؛ یعنی وجود و عدم آن برابر است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).


سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) تندرست . (دهار). درست اندام . ج ، سویون و اسویاء. (مهذب الاسماء).


سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) مستقیم . راست :
گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی .

سوزنی .



سوی . [ س ِ وا ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هموار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). عدل . || غیر. (اقرب الموارد). || راستاراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شطر. (مجمل اللغة) (دهار).


فرهنگ عمید

= سو١
۱. هموار.
۲. برابر، یکسان.

۱. هموار.
۲. برابر؛ یکسان.


سو١#NAME?


دانشنامه عمومی

سوی (الیگودرز)، روستایی از توابع بخش بشارت شهرستان الیگودرز در استان لرستان ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان ذلقی غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۱ نفر (۴خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

( soy ) در گویش پشتو به خرگوش گفته میشود.

به طرف

سوی ( Soy ) : در زبان ترکی به معنی نژاد و فعل امر به معنی پوستش را بگیر

در زبان آلمانی به ( ( به، به سویِ ) ) ، ( ( zu ) ) گفته می شود و واج ( z ) در زبان آلمانی ( تس ) واگوییده می شود ( پشتِ هم و بی آنکه میانِ این دو آوا َ ِ ُ بنشیند ) .
پس zu در زبان آلمانی ( تسو ) واگوییده می شود که نشان از این دارد که با ( سو، سوی ) در زبان پارسی از یک بُن و ریشه است. نیاز به یادآوری است که zu در زبان آلمانی به ورنامِ پیشوندِ کارواژه نیز به کار گرفته می شود برای نمونه:zuordnen، zutreffen, zutragen , . . .
در زبان پارسی نیز کارواژه هایی همچون ( سو بُردن ) یا درست تر ( سو بَردن ) و سو کردن را داریم.
نکته ارزشمند:
( سو، سوی ) توانایی کاربَست پذیری در پشوندِ نوواژگان به ویژه کارواژگان را دارا می باشد.
برای نمونه در جایی که می خواهیم ( به چیزی میل کردن ) یا ( در دانش مزداهیک به فلان عدد میل کردن ) و. . . را نشان دهیم، می تواند بسیار کارا باشد.

اسم نوعی نبات به زبان ترکی آذربایجانی که گویند برای درد شکم خوب است. دارای برگهای بزرگ و ساقه های بلند می باشد و در چمنزارها و جایی که آب زیاد باشد رشد می کند.


کلمات دیگر: