سوی
فارسی به انگلیسی
at, toward
bearing, current, direction, hand, side, turn, ways _, behalf
evil
ill
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( صفت ) برابر یکسان هموار جمع : اسوبائ .
راست و درست میانه چیزی قصد یقال قصدت سواه ای قصدت قصده مکان سوی
فرهنگ معین
(سَ وِ یّ ) [ ع . ] (ص . ) برابر.
(اِ.) جانب ، سو.
(سَ وِ یّ) [ ع . ] (ص .) برابر.
لغت نامه دهخدا
سوی. ( اِ ) طرف. ( غیاث ) ( آنندراج ).صوب. ( مهذب الاسماء ). زی. جانب. جهت : جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه سویها. ( تاریخ سیستان ).
عقلت یک سوست گل بدیگر سوی
بنگر بکدام جانبی مایل.
سوی. [ س َ وی ی ] ( ع ص ) مستقیم. راست :
گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی.
سوی. [ س ِ وا ] ( ع اِ ) برابر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هموار. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59 ). عدل. || غیر. ( اقرب الموارد ). || راستاراست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شطر. ( مجمل اللغة ) ( دهار ).
سوی. [ س َ وی ی ] ( ع ص ) راست و درست. || ( اِ ) میانه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وسط. ( اقرب الموارد ). || قصد. یقال : قصدت سواه ؛ ای قصدت قصده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مکان سوی. جای با نشان و علامت. یقال : مررت برجل سوی و العدم ؛ یعنی وجود و عدم آن برابر است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
عقلت یک سوست گل بدیگر سوی
بنگر بکدام جانبی مایل .
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 247).
- بسوی ؛ بجهت . بخاطر. از برای : قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها چیزی دیگر نیست . (اساس الاقتباس ). نه بسوی آن گفته اند که شرط قیاس آن است . (اساس الاقتباس ). بسوی آن دوست میدارم که تقویت طبیعت و انشراح صدر و جلاء ذهن فایده میدهد. (اساس الاقتباس ).
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) راست و درست . || (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وسط. (اقرب الموارد). || قصد. یقال : قصدت سواه ؛ ای قصدت قصده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مکان سوی . جای با نشان و علامت . یقال : مررت برجل سوی و العدم ؛ یعنی وجود و عدم آن برابر است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سوی . [ س َ وی ی ] (ع ص ) تندرست . (دهار). درست اندام . ج ، سویون و اسویاء. (مهذب الاسماء).
گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی .
سوزنی .
سوی . [ س ِ وا ] (ع اِ) برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هموار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). عدل . || غیر. (اقرب الموارد). || راستاراست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شطر. (مجمل اللغة) (دهار).
فرهنگ عمید
۱. هموار.
۲. برابر، یکسان.
۱. هموار.
۲. برابر؛ یکسان.
سو١#NAME?
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان ذلقی غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۱ نفر (۴خانوار) بوده است.
پیشنهاد کاربران
پس zu در زبان آلمانی ( تسو ) واگوییده می شود که نشان از این دارد که با ( سو، سوی ) در زبان پارسی از یک بُن و ریشه است. نیاز به یادآوری است که zu در زبان آلمانی به ورنامِ پیشوندِ کارواژه نیز به کار گرفته می شود برای نمونه:zuordnen، zutreffen, zutragen , . . .
در زبان پارسی نیز کارواژه هایی همچون ( سو بُردن ) یا درست تر ( سو بَردن ) و سو کردن را داریم.
نکته ارزشمند:
( سو، سوی ) توانایی کاربَست پذیری در پشوندِ نوواژگان به ویژه کارواژگان را دارا می باشد.
برای نمونه در جایی که می خواهیم ( به چیزی میل کردن ) یا ( در دانش مزداهیک به فلان عدد میل کردن ) و. . . را نشان دهیم، می تواند بسیار کارا باشد.