کلمه جو
صفحه اصلی

سرشاخ

فرهنگ فارسی

سرشاخه، نوک شاخه درخت، شاخه باریک ونازک درخت، حالت دوقوچ جنگی که شاخ به شاخ یکدیگربگذارند
۱ - نوک شاخه درخت . ۲ - شاخه باریک و نازک . ۳ - نوک شاخه حیوان . ۴ - ( کشتی ) گلاویزی دو کشتی گیر با هم .
چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد .

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِمر. ) ۱ - نوک شاخة درخت . ۲ - شاخة باریک و نازک . ۳ - نوک شاخ حیوان . ۴ - گلاویز شدن دو کشتی گیر با هم .

لغت نامه دهخدا

سرشاخ . [ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ).


سرشاخ. [ س َ رِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلندیی را گویند که بر دو جانب پیشانی میباشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ).

سرشاخ. [ س َ ] ( اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. ( صحاح الفرس ) :
افزار خانه ام زپی بام و پوششش
هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود.
کسایی.
به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد
همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ.
منصور شیرازی ( از رشیدی ).
- سرشاخ شدن با کسی ؛ درافتادن. زورآزمایی کردن. گل آویزشدن.
- سرشاخ کسی راگرفتن ؛ او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن. ( یادداشت مؤلف ).
|| نوک شاخه درخت. || شاخه باریک و نازک. || نوک شاخ حیوان. || گلاویزی دو کشتی گیر با هم. ( فرهنگ فارسی معین ).

سرشاخ . [ س َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که بام خانه را بدان پوشند و سرهای آن از عمارت بیرون باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). چوبها باشدکه بام خانه بدان پوشند. (صحاح الفرس ) :
افزار خانه ام زپی بام و پوششش
هرچم به خانه اندر سرشاخ و تیر بود.

کسایی .


به بام چرخ وقار تو پا اگربنهد
همی شکسته شود سقف چرخ را سرشاخ .

منصور شیرازی (از رشیدی ).


- سرشاخ شدن با کسی ؛ درافتادن . زورآزمایی کردن . گل آویزشدن .
- سرشاخ کسی راگرفتن ؛ او را با نشان دادن قوت صوری یا معنوی بجای خویش نشاندن . (یادداشت مؤلف ).
|| نوک شاخه ٔ درخت . || شاخه ٔ باریک و نازک . || نوک شاخ حیوان . || گلاویزی دو کشتی گیر با هم . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) نوک شاخۀ درخت.
۲. (زیست شناسی ) شاخۀ باریک و نازک درخت.
۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.
۴. (ورزش ) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی گیر با هم.
* سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش ) در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آن که یکدیگر را زمین بزنند.

۱. (زیست‌شناسی) نوک شاخۀ درخت.
۲. (زیست‌شناسی) شاخۀ باریک و نازک درخت.
۳. حالت دو قوچ جنگی که شاخ در شاخ یکدیگر بگذارند.
۴. (ورزش) در کشتی، گلاویزی و زورآزمایی دو کشتی‌گیر با هم.
⟨ سرشاخ شدن: [مجاز] (ورزش) در کشتی، گلاویز شدن دو کشتی‌گیر در آغاز کشتی؛ زورآزمایی دو کشتی‌گیر با هم بی‌آن‌که یکدیگر را زمین بزنند.


گویش مازنی

گلاویز


/sar shaaKh/ گلاویز


کلمات دیگر: