کلمه جو
صفحه اصلی

لنجه

فرهنگ فارسی

ناز، خرام، رفتارازروی نازوخرام، لنج، لب، گرداگرددهان، چانه
( اسم ) رفتار از روی ناز و عشوه خرامش : سیمرغ بد مسنجه پنجه نکند رنجه او کبک گه لنجه من باز گه جولان . ( خاقانی لغ. )
اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی .

فرهنگ معین

(لُ جَ یا جِ ) (اِ. ) ۱ - لب ، لنج . ۲ - گرد بر گرد دهان .
(لَ جِ ) (اِ. ) رفتاری از روی ناز و عشوه .

(لُ جَ یا جِ) (اِ.) 1 - لب ، لنج . 2 - گرد بر گرد دهان .


(لَ جِ) (اِ.) رفتاری از روی ناز و عشوه .


لغت نامه دهخدا

لنجه. [ ل َ ج َ /ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. ( فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. ( اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. ( فرهنگ اسدی ) :
کفش صندوق و مخبث ... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.
لبیبی.
در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.
منوچهری.
از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان.
خاقانی.
به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.
نزاری.
شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.
ابن یمین.
|| لنجه کردن ، دبه کردن ( در تداول مردم خراسان ).

لنجه. [ ل ُ ج َ / ج ِ ] ( اِ ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب. || گردبرگرد دهان. ( برهان ).

لنجه. [ ل َج َ / ج ِ ] ( اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. ( از برهان ).

لنجه . [ ل َ ج َ /ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن . لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی . رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه . (فرهنگ اسدی ). خرامیدن زشت بود. (اوبهی ). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح . (فرهنگ اسدی ) :
کفش صندوق و مخبث ... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.

لبیبی .


در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست ، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است :
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه .

منوچهری .


از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفته ٔ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم :
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه ، من باز گه جولان .

خاقانی .


به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.

نزاری .


شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.

ابن یمین .


|| لنجه کردن ، دبه کردن (در تداول مردم خراسان ).

لنجه . [ ل َج َ / ج ِ ] (اِمص ) اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی . (از برهان ).


لنجه . [ ل ُ ج َ / ج ِ ] (اِ) در تداول گناباد خراسان ، بر لوله ٔ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود. || لب . || گردبرگرد دهان . (برهان ).


فرهنگ عمید

۱. لب، گرداگرد دهان.
۲. چانه.
* لنجه کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله.
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام.

رفتار از روی ناز و خرام ناز؛ خرام.


۱. لب؛ گرداگرد دهان.
۲. چانه.
⟨ لنجه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله.


دانشنامه عمومی

لنجه یک روستا در ایران است که در بخش مرکزی شهرستان محلات واقع شده است. لنجه ۱۵ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران

پیشنهاد کاربران

له نجه
لَنجَ
در کوردی به معنای ناز و عشوه است



کلمات دیگر: