کلمه جو
صفحه اصلی

شورانیدن

فارسی به انگلیسی

to cause to revolt

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( شورانید شوراند خواهد شورانید بشوران شوراننده شورانیده لازم : شوریدن ) ۱ - متلاطم کردن ( دریا ) ۲ - بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن . ۳ - دیوانه کردن . ۴ - بامیختن واداشتن . ۵ - آلوده ساختن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - آشوب کردن . ۲ - به هیجان آورن ، برانگیختن . ۳ - دیوانه کردن . ۴ - آلوده ساختن .

لغت نامه دهخدا

شورانیدن. [ دَ ] ( مص )برآشوفتن. ( یادداشت مؤلف ). شوراندن. تحریک کردن. برانگیختن. رجوع به شوراندن شود. || برهم زدن. بهم زدن. برگرداندن. زیر و رو کردن. بهم آمیختن.چیزی را زیر و زبر کردن تا نیک ممزوج شود، چنانکه پِسْتی و سَویقی را با آب یا با شکر. مخلوط کردن. آشوردن. آشوریدن. بشورانیدن. حرکت دادن. ( از یادداشت مؤلف ). آمیختن کنانیدن و آمیزش فرمودن. ( ناظم الاطباء ): خاکستر شیخ که بتازی «درمنه » گویند در آب کنند و نیک بشورانند و یک شبانه روز بگذارند تا صافی شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). داروها بکوبند و نرم بسایند چندانکه توانند و این کوفته در آب کنند و بشورانند به آهستگی و اندک اندک. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و دیگرباره آب زیاده می کنند و می شورانند و آنچه بر سر می آید و به آب میرود به آهستگی اندر غضاره دوم میگردانند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اجداح ، اجتداح ، تجدیح ، جدح ؛ شورانیدن پِسْت را. خوض ؛ آمیختن شراب را و شورانیدن. ( منتهی الارب ). حرث ؛ شورانیدن آتش. ( تاج المصادربیهقی ). الحضو؛ آتش فاشورانیدن. ( المصادر زوزنی ).
- برشورانیدن ؛ بهم زدن هر مایع آمیخته با چیزی تا خوب درآمیخته شود.
- شورانیدن زمین ؛ اثارة. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). شیار کردن زمین. ( از منتهی الارب ). شخم زدن آن. شیار کردن آن : شهر به شهر و منزل به منزل شدند [ فرعون و هامان ] تا به مصر رسیدند... و بر در مصر یک پاره زمین بود ویران بر راه بادیه فرعون آن زمین رابشورانید و آباد کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ).
|| منقلب کردن : شورانیدن دل ؛ دل بهم زدن. ( یادداشت مؤلف ).
- شورانیدن خویشتن ؛برهم زدن حالت طبیعی مزاج : و بسیار مردم اولی تر آن باشد که اندر این فصل دارو [ یعنی مسهل ] نخورند و خویشتن را نشورانند و اخلاط نجنبانند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- شورانیدن منش ؛ بهم زدن طبیعت. منقلب کردن حالت. دل بهم زدن. حال تهوع پدید آوردن : حب النیل... منش بشوراند. ( الابنیه عن حقایق الادویة ).
|| متموج کردن. به موج آوردن. ( یادداشت مؤلف ). متلاطم کردن دریا. ( فرهنگ فارسی معین ) : و آن بادها که دریا بشوراند و درخت برکند و گیاه تباه کند و آب سرد کند. ( التفهیم ). || مشوش کردن. ( یادداشت مؤلف ). پریشان فرمودن. ( آنندراج ). پریشان کردن. آشفته کردن : ابن المقفع را در سرای خالی بنشاندند چنانک هیچ چیز نبایستش و کس خاطرش نشورانید و او مشق همی کرد و همی نوشت [ نقیضه قرآن را ]. ( مجمل التواریخ ).

شورانیدن . [ دَ ] (مص )برآشوفتن . (یادداشت مؤلف ). شوراندن . تحریک کردن . برانگیختن . رجوع به شوراندن شود. || برهم زدن . بهم زدن . برگرداندن . زیر و رو کردن . بهم آمیختن .چیزی را زیر و زبر کردن تا نیک ممزوج شود، چنانکه پِسْتی و سَویقی را با آب یا با شکر. مخلوط کردن . آشوردن . آشوریدن . بشورانیدن . حرکت دادن . (از یادداشت مؤلف ). آمیختن کنانیدن و آمیزش فرمودن . (ناظم الاطباء): خاکستر شیخ که بتازی «درمنه » گویند در آب کنند و نیک بشورانند و یک شبانه روز بگذارند تا صافی شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). داروها بکوبند و نرم بسایند چندانکه توانند و این کوفته در آب کنند و بشورانند به آهستگی و اندک اندک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و دیگرباره آب زیاده می کنند و می شورانند و آنچه بر سر می آید و به آب میرود به آهستگی اندر غضاره ٔ دوم میگردانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اجداح ، اجتداح ، تجدیح ، جدح ؛ شورانیدن پِسْت را. خوض ؛ آمیختن شراب را و شورانیدن . (منتهی الارب ). حرث ؛ شورانیدن آتش . (تاج المصادربیهقی ). الحضو؛ آتش فاشورانیدن . (المصادر زوزنی ).
- برشورانیدن ؛ بهم زدن هر مایع آمیخته با چیزی تا خوب درآمیخته شود.
- شورانیدن زمین ؛ اثارة. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شیار کردن زمین . (از منتهی الارب ). شخم زدن آن . شیار کردن آن : شهر به شهر و منزل به منزل شدند [ فرعون و هامان ] تا به مصر رسیدند... و بر در مصر یک پاره زمین بود ویران بر راه بادیه فرعون آن زمین رابشورانید و آباد کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
|| منقلب کردن : شورانیدن دل ؛ دل بهم زدن . (یادداشت مؤلف ).
- شورانیدن خویشتن ؛برهم زدن حالت طبیعی مزاج : و بسیار مردم اولی تر آن باشد که اندر این فصل دارو [ یعنی مسهل ] نخورند و خویشتن را نشورانند و اخلاط نجنبانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- شورانیدن منش ؛ بهم زدن طبیعت . منقلب کردن حالت . دل بهم زدن . حال تهوع پدید آوردن : حب النیل ... منش بشوراند. (الابنیه عن حقایق الادویة).
|| متموج کردن . به موج آوردن . (یادداشت مؤلف ). متلاطم کردن دریا. (فرهنگ فارسی معین ) : و آن بادها که دریا بشوراند و درخت برکند و گیاه تباه کند و آب سرد کند. (التفهیم ). || مشوش کردن . (یادداشت مؤلف ). پریشان فرمودن . (آنندراج ). پریشان کردن . آشفته کردن : ابن المقفع را در سرای خالی بنشاندند چنانک هیچ چیز نبایستش و کس خاطرش نشورانید و او مشق همی کرد و همی نوشت [ نقیضه ٔ قرآن را ]. (مجمل التواریخ ).
بهر شهری فرستاد آن درم را
بشورانید از آن شاه عجم را.

نظامی .


- شورانیدن خواب بر کسی ؛ بیدار کردن وی :
که چشم نازنین در خواب ناز است
مشوران خواب بر وی شب دراز است .

آصف جعفر.


|| برانگیختن . برهم زدن . آشوفتن . به آشوب واداشتن . به آشوب کشاندن : عبدوس را بخواند... و گفت ما را این بدرگ [ غازی ] بهیچ کار نیاید که بدنام شد بدینچه کرد و عالمی را شورانیدن از بهر یک تن کز وی چنین خیانتی ظاهر گشت محال است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). || برانگیختن مردم را. ایجاد فتنه و آشوب کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به انقلاب داشتن . (یادداشت مؤلف ) : بعد از آن بنگرند که این ترکمانان چه کنند اگر آرمیده باشند و مجاملتی در میان می آرند خود یکچندی بباشند و ایشان رانشورانند. (تاریخ بیهقی ). اگر حالی باشد دیگرگون تااین مرد [ سوری ] بدست مخالفان نیاید که جهان بر من بشورانند. (تاریخ بیهقی ). || غسل دادن . (ناظم الاطباء). شوراندن . درشورانیدن : از راههای دور، رایان و براهمه بیایند و خود را در آن آب [ رود گنگ ] شورانند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414).
- درشورانیدن ؛شورانیدن . شوراندن . غسل دادن : تصیؤ؛ درشورانیدن سررا به شستن چنانکه چرک از وی پاک نشود. (منتهی الارب ). تصیئة. (منتهی الارب ).
|| استعمال سلاح . بکار بردن آلت و ابزار جنگ : مردی جلد وکاری و سوار نیک و به شورانیدن همه ٔ سلاحها استاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572). و ریشه ٔ همین کلمه است در لغت مرکب سلحشور. و رجوع به سلحشور شود. || آلوده کردن . || دیوانه کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).


کلمات دیگر: