( مصدر ) لال شدن ابکم گشتن .
گنگ شدن
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(گُ. شُ دَ ) (مص ل . ) لال شدن .
لغت نامه دهخدا
گنگ شدن.[ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لال شدن. خَرَس :
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند
روز شهادت زبان او بشود گنگ.
شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
اشک خون آلود من گویا خوش است.
هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند
روز شهادت زبان او بشود گنگ.
منجیک.
تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد.
ناصرخسرو.
گر زبانم گنگ شد در وصف تواشک خون آلود من گویا خوش است.
عطار.
رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود.کلمات دیگر: