کلمه جو
صفحه اصلی

کرمکی

فارسی به انگلیسی

maggoty, worm-eaten, wormy

مترادف و متضاد

prurient (صفت)
هرزه، خارش دار، کرمکی، دارای فکر شهوانی

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی . ۲ - اطواری . ۳ - شهوی .

فرهنگ معین

(کِ مَ ) (ص نسب . ) (عا. ) مردم آزار، موذی .

لغت نامه دهخدا

کرمکی. [ ک ِ م َ ]( ص نسبی ) مبتلا به کرمک. مبتلا به بیماری کرمک. آنکه به مرض کرمک دچار است. ( یادداشت مؤلف ). || زن یا پسر بد. زنی که به عمل ناشایست راغب است. بدعمل زن. در تداول لوطیان ، آنکه مایل به تباهکاری دیگران با خود باشد. ( یادداشت مؤلف ). || اطواری. || شهوی. || کسی که دیگران را بوسیله ای آزار کند. موذی. ( فرهنگ فارسی معین ).

گویش مازنی

۱کرمو ۲کسی که در بدنش کرم دارد ۳بازیگوش بودن ۴آمادگی داشتن ...


/kermeki/ کرمو - کسی که در بدنش کرم دارد ۳بازیگوش بودن ۴آمادگی داشتن برای کارهای خلاف و نامشروع


کلمات دیگر: