(فَ دَ ) (مص م . ) افژولیدن ، پریشان ساختن ، پراکنده کردن .
(فِ دَ ) (مص ل . ) پژولیدن ، پریشان شدن ، پژمرده شده .
(فِ دَ ) (مص ل . ) پژولیدن ، پریشان شدن ، پژمرده شده .
(فَ دَ) (مص م .) افژولیدن ، پریشان ساختن ، پراکنده کردن .
(فِ دَ) (مص ل .) پژولیدن ، پریشان شدن ، پژمرده شده .
فژولیدن . [ ف ِ دَ ] (مص ) پژمرده کردن . || پژمرده شدن . || پریشان گردیدن و درهم شدن . (برهان ). رجوع به بشولیدن و پژولیدن شود.
فژولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص ) تقاضا کردن . || برانگیختن به جنگ و کارهای دیگر باشد. || راندن و دور کردن . || دور کردن و تکانیدن گرد و خاک از دامن . (برهان ).