[[ ابوریحان ]] گوید یکی از ثقاه چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در رقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه بعضی تبها بکار برند.
کروه
فرهنگ فارسی
[[ ابوریحان ]] گوید یکی از ثقاه چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در رقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه بعضی تبها بکار برند.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
باز چون برگرفت پرده ز روی
کروه دندان و پشت چوگانست .
کروه. [ ک ُ ] ( اِ ) ثلث و سه یک فرسخ را گویند و آن سه هزار گز است و بعضی گویند چهارهزار گز است و زیاده از این نیست و آن رابه عربی کراع خوانند. ثلث فرسنگ است و در برهان گفته چهارهزار گز و آن را به عربی کراع خوانند. ( برهان ). و در هیچ کتابی کراع بدین معنی نیامده است. در غیاث اللغات نوشته کروه را به هندی کوس گویند و آن چهارهزار گز مسافت زمین باشد و نزد بعضی سه هزار گز و هر گز ذراع و هر ذراع هشت گره است. در کتب هیئت هندیان و یونانیان و رسائل مسافت و حساب در تعیین کروه اختلاف بسیار کرده اند. ( از آنندراج ). واحد مسافت است. جهانگیری و رشیدی بمعنی ثلث فرسنگ ( که یک میل باشد ) نوشته و در برهان بمعنی ثلث و سه یک فرسخ معادل سه هزار گز و بقولی چهارهزار گز آورده و در هندوستان آن را برابر دو میل انگلیسی می گیرند. ( فرهنگ نظام ) . اما در تاریخ ابوالحسن گلستانه هر فرسنگ را دو کروه و نیم شمرده می نویسد: دلیران قزلباشیه دو فرسنگ که عبارت از پنج کروه باشد آنها را تعاقب نمودند :
داد نقیب صبا عرض سپاه خزان
کز دو کروهی بدید یاو گیان خزان.
ببردش دمان تا به البرزکوه
که بودش در آنجا کنام و کروه .
کروه. [ ک َ رَوَ/ وِ ] ( اِ ) جانوری باشد سیه رنگ. گویند زخم آن جانور زیاده بر زخم مار است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).
کروه. [ ] ( اِ ) «ابوریحان » گوید: یکی از ثقاة چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در وقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه بعضی تبها بکار برند. ( ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ).
کروه . [ ] (اِ) «ابوریحان » گوید: یکی از ثقاة چنان خبر داد که در اطراف کشمیر بیخی است که او را کروه گویند و در وقتی که آن نواحی هوا گرم شود به آن دفع مضرت گرما کنند و این خاصیت در وی عظیم است یکی از اهل ملتان چنان خبر داد که در نواحی ملتان نباتی است که او را کروه گویند و در معالجه ٔ بعضی تبها بکار برند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ).
کروه . [ ک َ رَوَ/ وِ ] (اِ) جانوری باشد سیه رنگ . گویند زخم آن جانور زیاده بر زخم مار است . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کروه . [ ک َرْ وَ ] (اِخ ) شعبی است در کوه الوند به همدان . (از معجم البلدان ).
باز چون برگرفت پرده ز روی
کروه دندان و پشت چوگانست .
رودکی .
رجوع به کرو شود.
داد نقیب صبا عرض سپاه خزان
کز دو کروهی بدید یاو گیان خزان .
خاقانی (از آنندراج ).
یابس جزیره ای است در بحر روم به طول سی کروه و به عرض بیست کروه . نفیس بن محمد را کوشکی است بر دو کروه از مدینه . (منتهی الارب ). || آرامگاه و آشیانه ٔ مرغان و غیره . (برهان ) (ناظم الاطباء). آرامگاه و آشیانه و کنام . (آنندراج ) :
ببردش دمان تا به البرزکوه
که بودش در آنجا کنام و کروه .
فردوسی .
کروة. [ ک َرْ وَ ] (ع اِمص ) کَرو. کُرو. (اقرب الموارد). مزد و کرایه دهی . اسم مصدر است . (آنندراج ). اسم است از اکراء. (از اقرب الموارد). رجوع به اکراء و کرو شود.
فرهنگ عمید
۱. واحد اندازهگیری مسافت، برابر با یکسوم فرسنگ؛ دو کیلومتر.
۲. آشیانه و آرامگاه.
دندان فرسوده و کرمخورده: ◻︎ باز چون برگرفت پرده ز روی / کروهدندان و پشتچوگان است (رودکی: ۴۹۴).
۱. واحد اندازه گیری مسافت، برابر با یک سوم فرسنگ، دو کیلومتر.
۲. آشیانه و آرامگاه.
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان براآن جنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۵۷ نفر (۸۶خانوار) بوده است.