لهنه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- طعام اندک که پیش مهمان نهند تا بدان مشغول شود پیش از غذای اصلی . ۲- نهاری نیم چاشت ناشتاشکن : بامداد طعامی بسازم و شش هفت کس را از آن لهنه ای حاصل آید . یا لهن. جان گزا ( ی ) . سنگی است همچون سیماب که قدما می گفتند هر کس آن سنگ را ببیند بخندد حجرالضحک .
نام دهی جزئ دهستان طارم بالا بخش سیران شهرستان زنجان واقع در ۳۳ هزار گزی شمال باختری سیردان و نه هزار گزی راه عمومی طارم .
فرهنگ معین
( ~ . ) (اِ. ) سنگ ، حجر.
(لُ نِ ) (ص . ) ابله ، احمق ، نادان .
(لُ نَ) [ ع . لُهنَة ] (اِ.)1 - غذای کم و مختصر که سیر نکند. 2 - ارمغان ، سوغات .
( ~ .) (اِ.) سنگ ، حجر.
(لُ نِ) (ص .) ابله ، احمق ، نادان .
لغت نامه دهخدا
لهنه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (ص ) ابله . احمق . نادان . (از برهان ). گول . همان لهبله است . (انجمن آرا). || (اِ) سنگ . (برهان ). حجر.
لهنه . [ ل ُ ن ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 33هزارگزی شمال باختری سیردان و نه هزارگزی راه عمومی طارم . کوهستانی و سردسیر. دارای 154 تن سکنه . آب آن از فاضلاب رود زرده . محصول آنجا غلات ، فندق و گردو. شغل اهالی زراعت و راه آن مالروو صعب العبور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
لهنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِ) ناشتاشکن . (منتهی الارب ). نهاری . (زوزنی ). نیم چاشت . چاشتی بامداد. (زمخشری ). لقمةالصباح . زیرقلیانی . دهان گیره . دهن گیره . ناشتائی . صبحانه . ماحضر. صاحب آنندراج از شرح مقامات حریری نقل کند به معنی طعام قلیل که به زودی پیش مهمان نهند تا بدان شغل کند قبل از غذای ضیافت . || هدیه ای که مسافر آورد. سوغات . ره آورد. راه آورد. ارمغان . ج ، لهن .
لهنه. [ ل َ ن َ / ن ِ ] ( ص ) ابله. احمق. نادان. ( از برهان ). گول. همان لهبله است. ( انجمن آرا ). || ( اِ ) سنگ. ( برهان ). حجر.
لهنه. [ ل ُ ن ِ ] ( اِخ ) نام دهی جزء دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 33هزارگزی شمال باختری سیردان و نه هزارگزی راه عمومی طارم. کوهستانی و سردسیر. دارای 154 تن سکنه. آب آن از فاضلاب رود زرده. محصول آنجا غلات ، فندق و گردو. شغل اهالی زراعت و راه آن مالروو صعب العبور است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).
فرهنگ عمید
۲. بی ادب.
۳. (اسم ) [قدیمی] سنگ.
۱. غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی.
۲. ارمغانی که مسافر بیاورد، سوغات.
۳. آنچه به شخصی که از سفر آمده هدیه کنند.
۱. ابله؛ احمق.
۲. بیادب.
۳. (اسم) [قدیمی] سنگ.
۱. غذای مختصر که با آن سرگرم شوند پیش از غذای اصلی.
۲. ارمغانی که مسافر بیاورد؛ سوغات.
۳. آنچه به شخصی که از سفر آمده هدیه کنند.