کلمه جو
صفحه اصلی

غین

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) شوریدن دل پراکنده دل گردیدن ۲ - ابر گرفتن آسمان را ۳ - ( مصدر ) فرا پوشیدن چیزی ذهن را ۴ - فرا گرفتن شهوت دل کسی را ۵ - محجوب گردیدن از شهود است با صحت اعتقاد ۶ - ( اسم ) تشنگی .
موضعی است تب ناک و منه المثل : هو آنس من حمی الغین یعنی او مانوس تر و شناخته تر از تب غین است .

فرهنگ معین

(غَ یا غ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شوریدن دل . 2 - ابری شدن آسمان . 3 - (مص م .) مشغول کردن چیزی ذهن را. 4 - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . 5 - (اِمص .) تشنه بودن .


(غَ یا غ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) شوریدن دل . ۲ - ابری شدن آسمان . ۳ - (مص م . ) مشغول کردن چیزی ذهن را. ۴ - غلبه کردن شهوت بر دل کسی . ۵ - (اِمص . ) تشنه بودن .
(غَ ) (اِ. ) ۱ - بیست و دومین حرف از الفبای فارسی . ۲ - کنایه از بلبل : چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد ۱٠٠ می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند.

(غَ) (اِ.) 1 - بیست و دومین حرف از الفبای فارسی . 2 - کنایه از بلبل : چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند.


لغت نامه دهخدا

غین . (ع اِ) زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید. غینة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینة آمده است .


غین . (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین ؛ یعنی درختانی سبز و بلند دارد.(از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.


غین. [ غ َ ] ( ع مص ) تشنگی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شوریده منش شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل. ( منتهی الارب ). غثیان. تهوع. غانت نفس فلان ؛ غثت. غین َ غیناً بصورت مجهول نیز به همین معنی است. ( از اقرب الموارد ). || غین زده گردیدن شتران. ( منتهی الارب ). تشنه شدن و گرم شدن درون شتر. غَیم. ( از اقرب الموارد ). || پراکنده دل گردیدن از حرام. غَین علی قلبه ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ). || فراپوشیدن چیزی ذهن را. ( تاج المصادر بیهقی ). فروگرفتن شهوت دل کسی را و پوشیده و بیهوش کردن. منه الحدیث : «و انه لیغان علی قلبی حتی استغفراﷲ» . ( منتهی الارب ). غین َ علی قلبه ( مجهولاً ) غیناً؛ فراگرفت شهوت دل را یا پوشیده شد آن ،یا غشوه روی داد بر آن و بقولی چیره شد رین ( عیب و زشتی ) بر دل. ( از اقرب الموارد ). || ابر گرفتن آسمان. ( تاج المصادر بیهقی ). پوشیده شدن آسمان از ابر. ( ذیل اقرب الموارد ). || ( اِ ) میغ.ج ، غُیون. ( مهذب الاسماء ). مصحف و مقلوب میغ فارسی چون غیم. ( یادداشت مؤلف ). ابر. ( منتهی الارب ). لغتی است در غَیم یعنی ابر، بدان سبب که میپوشاند، مانند قول شاعر: «اصاب حمامة فی یوم غین ». ( از اقرب الموارد ). ابری که آسمان را بپوشد. ( غیاث اللغات ). رجوع به غیم و نشوء اللغة العربیة ص 45 و 76 شود :
ما همه عینیم گر شد نقش عین
بل همه عینیم ما بی میغ و غین.
مولوی ( مثنوی ).
|| تیرگی. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || نام حرفی است از حروف هجای حلقی مجهوره مستعلیه که بجاست در غرغره آن زیاده روی نشود و تحقیق مخرج آن ترک نشود، تا آشکار گردد و به نرمی تلفظ شود تا مشخص باشد و زیادت و ابدال نیز نباشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نام حرف نوزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست وهشتم از الفبای ابجدی. ( ناظم الاطباء ). نام حرف بیست ودوم از حروف تهجی ، و آن ( غ ) در حساب جمل نماینده عدد هزار و در حساب ترتیبی نماینده عدد بیست ودو است. رجوع به غ در این لغت نامه و غیاث اللغات شود. || بمعنی بلبل است ، زیرا بلبل را در فارسی بمناسبت هزاردستان بودن آن ، هزار گویند و حرف «غ » به حساب جمل نماینده هزار است ، پس بلبل را به طریق تعمیه غین گفتند. ( از غیاث اللغات ). || ( اِمص ) ( اصطلاح تصوف ) محجوب گردیدن از شهود است با صحت اعتقاد، جرجانی در تعریفات گوید غین دون الرین ، غین همان صَدَاء است ، زیرا صداء پرده نازکی است که با صاف کردن و نور تجلی از میان میرود بسبب آنکه ایمان با اوست ، ولی رَین پرده ستبراست حایل میان دل و ایمان و بدین سبب گفته اند: غین احتجاب از شهود با صحت اعتقاد است - انتهی.

غین . (اِخ ) موضعی است تب ناک . منه المثل : هو آنس من حمی الغین ؛ یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است که بیماری تب در آنجا بسیار باشد. (از معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

نام واج «غ».
۱. (تصوف ) حجاب، پوشش.
۲. شوریدن دل، پراکنده دل شدن.
۳. (اسم ) میغ، ابر.

نام واج «غ».


۱. (تصوف) حجاب؛ پوشش.
۲. شوریدن ‌دل؛ پراکنده‌دل ‌شدن.
۳. (اسم) میغ؛ ابر.


پیشنهاد کاربران

در گویش دری افغانستان
غین بر وزن تین = آلت جنسی مرد را نیز گویند

غین در زبان بختیاری به معنای باسن است


کلمات دیگر: