کلمه جو
صفحه اصلی

لنینیسم

فرهنگ معین

(لِ ) (اِ. ) مکتبی سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی مبتنی بر اصول و عقاید لنین . (۱۸۷٠ - ۱۹۲۴م ).

دانشنامه عمومی

لنینیسم در فلسفهٔ مارکسیستی، بدنهٔ نظریهٔ سیاسی برای سازمان سیاسی حزب پیشتاز انقلابی و دستیابی به دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان پیش درآمد سیاسی تأسیس سوسیالیسم است. لنینیسم که توسط ولادیمیر لنین انقلابی روس و رهبر شوروی توسعه داده شد و به نام وی نیز نامیده شد، تئوری های سیاسی و اقتصاد سوسیالیستی را شامل می شود که از مارکسیسم و نیز تفاسیر لنین از تئوری مارکسیستی برای کاربرد عملی آن با شرایط اجتماعی-سیاسی روسیهٔ دهقانی در اوایل سدهٔ بیستم بسط پیدا کرد. در فوریهٔ ۱۹۱۷ به مدت ۵ سال، لنینیسم برنامهٔ روسی اقتصاد مارکسیستی و فلسفهٔ سیاسی بود که از سوی حزب بلشویک، حزب پیشتازی که مبارزه برای استقلال سیاسی طبقهٔ کارگر را رهبری می کرد، به اجرا درمی آمد.
لنین و لنینیسم
اندیشه لنین در نزد برخی به عنوان «مارکسیسم دوران امپریالیسم یا آخرین مرحله سرمایه داری» به شهرت رسید و به عنوان شالوده نظری انترناسیونالیسم پرولتری و کارپایه ایدئولوژیک بسیاری از احزاب و جنبش های کمونیستی جهان شناخته شد.
اندیشه لنین بر پایه برتری طبقه کارگر و حقانیت تاریخی آن استوار است. به نظر لنین طبقه کارگر حق دارد برای انجام رسالت تاریخی خود، به سلطه طبقات دیگر پایان دهد و سیادت مستقل خود را، که همان دیکتاتوری پرولتاریا است، مستقر سازد. ابزار کارگران برای رسیدن به این هدف حزب طبقه کارگر است که به گفته لنین «آگاه ترین عناصر طبقه کارگر» در آن گرد آمده و متشکل شده اند.
پس از مرگ لنین و با عروج جوزف استالین، دیکتاتوری بزرگی در شوروی به پا شد و در عین حال این کشور با پیشرفت چشمگیر اقتصادی به ابرقدرتی در سطح جهان بدل شد. به ویژه پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم و علی رغم تلفات انسانی بسیار سنگین در طول جنگ، شوروی به یکی از دو قطب جهان معاصر تبدیل گشت.

دانشنامه آزاد فارسی

لِنینیسم (Leninism)
شکل تغییریافتۀ مارکسیسم که لنین بانی آن بود، و به موجب آن پرولتاریای صنعتی در وضعیت انقلابی بدون داشتن رهبری قوی قادر به بسط آگاهی حقیقتاً انقلابی نیست. مسئولیت این کار با حزب کمونیست است که به عنوان پیشاهنگ پرولتاریا آن را به انقلاب رهنمون می کند، اما پیش از آن با برقراری دیکتاتوری پرولتاریا نظارتی سیاسی بر آن دارد، فقط زمانی که پرولتاریا به آگاهی سوسیالیستی کامل دست یابد قدرت حزب، و نهایتاً خود دولت، فرو خواهد مرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لنینیسم در فلسفۀ مارکسیستی، بدنۀ نظریۀ سیاسی برای سازمان سیاسی حزب پیشتاز انقلابی و دستیابی به دیکتاتوری پرولتاریا، به عنوان پیش درآمد سیاسی تأسیس سوسیالیسم است.
لنینیسم به اندیشه های ولادیمیر ایلیچ لنین، بنیانگذار و نظریه پرداز بلشویسم روسی و هم به گروه ها و سازمان های پرشماری اطلاق می شود که مدعی پیروی از این اندیشه ها و ملهم از آن ها بوده اند. همین کاربرد دوگانه، ابهام خاصی در این اصطلاح ایجاد کرده است. در مقام اندیشه های یک شخص، لنینیسم پیکره ی در حال رشدی بود که با اوضاع و شرایط مختلف و در پرتو نیازها و علایق سیاسی متغیر، قدرت انطباق و سازگاری داشت. و از طرف دیگر به مثابه بخش سازمان یافته ی سوسیالیسم بین المللی غالباً به صورت آموزه ی فرقه ای انعطاف ناپذیر و به صورت عمل نرمش ناپذیر جمود یافته است. به ویژه هر جا که به «ایسم» سلف خویش پیوست و به صورت (مارکسیسم- لنینیسم) درآمد- که عموماً نمایان گر استمرار و تداومی است که از طریق استالینیسم به لنین می رسد- سخن فوق صادق تر بوده است. ولی این سخن گاهی درباره ی گروه هایی نیز صادق بوده است که به لحاظ سیاسی مخالف استالینیسم بودند.لنینیسم، در معنای اول، ضرورتاً طی فرایندی پیوسته و تدریجی رشد کرد، چون لنین با مسائل و مشکلات جنبش سوسیالیستی در روسیه دست به گریبان بود. از همان ابتدای کار، نام لنین با رهیافت متمایزی در قبال مسائل سازماندهی حزبی و رابطه ی حزب و طبقه گره خورده بود. این رهیافت خیلی زود با تصور استراتژیک انقلاب آتی روسیه درهم آمیخت، تصوری که پارادوکس و تناقض درونی خاصی داشت. بعدها، در فضای تیره ی جنگ جهانی اول، لنین نظریه ای درباره ی سرمایه داری مدرن مطرح کرد که در ۱۹۱۷ در تغییر شکل مفهوم تناقض آمیز اولیه نقش داشت. او همچنین نظریه ای درباره ی دولت سرمایه داری و ابزارهای ضروری انقلاب سوسیالیستی علیه آن و نوع نهادهای انتقالی که در راه رسیدن به جامعه ی بی طبقه به تصور آورده بود، مطرح ساخت.
تفکر لنین
تفکر لنین درباره ی سازماندهی انقلابی در سال های نخست قرن بیستم شکل گرفت که همراه بود با تلاش های او در روزنامه ی ایسکرا برای تشکیل حزب متحد روسی و انشعابی که این حزب نوپا را به دو جناح بلشویک و منشویک تقسیم کرد. درباره ی این که چه نوع حزبی باید تشکیل شود، لنین معتقد بود که این حزب باید سازماندهی مرکزی داشته باشد و گروهی از انقلابی های حرفه ای تمام وقت هسته مرکزی آن را تشکیل دهند که تربیت سیاسی و رشد نظری آن ها حزب را قادر به طلایه داری طبقه ی کارگر کند. این دیدگاه که در چه باید کرد؟ (Lenin ۱۹۰۲) و یک گام به پیش دو گام به پس (۱۹۰۴)، تشریح شد، بر مبنای چهار تز اصلی تشریح و توجیه می شد.نخست، حزب باید با «مترقی ترین» نظریه هدایت شود. به نوشته ی لنین، «بدون نظریه ی انقلابی هیچ جنبش انقلابی ای در کار نخواهد بود.» در وهله ی دوم، حرکت ها و تلاش های خودجوش توده های طبقه ی کارگر به خودی خود به آگاهی طبقاتی انقلابی نمی انجامد و ناگزیر در محدوده ی اتحادیه های کارگری باقی می ماند. در مرحله ی سوم، آگاهی سوسیالیستی را فقط از بیرون می توان به مبارزه های کارگران افزود. لنین دو معنای مختلف به این تز می داد: به نظر او، منبع نظریه ی سوسیالیستی بخشی از قشر روشنفکر طبقه ی بورژوازی بود؛ و قلمرو حقیقی این نظریه بسیار گسترده تر از دیدگاه اتحادیه های کارگری بود و مستلزم درک کامل روابط جامعه ی بورژوایی خصوصاً با توجه به دولت بود. هر یک از این دو معنا را که در نظر بگیریم، حزب باید همه ی اعتراض ها، خواسته ها، تلاش ها و مبارزه های استثمارشدگان و ستمدیدگان را در برنامه و رهبری خود جمع کند و آن ها را به صورت یورش انقلابی متحدی علیه دولت با هم ترکیب کند. چهارم این که، برای انجام چنین کاری، حزب باید متمرکز و منضبط باشد. تک تک اعضاء باید تابع تصمیم های دموکراتیک سازمان باشند و شعبه های محلی و سایر سازمان های وابسته به حزب باید از طرف رهبری مرکزی و بر طبق خط مشی مورد توافق هماهنگ شوند. این هنجارها بعدها تحت عنوان «مرکزیت دموکراتیک» شهرت یافت.شکی نیست که بعضی از این تاکیدهای لنین به زمینه های سیاسی- و جدلی- خاص بستگی داشت. خود وی بعدها این نکته را تصدیق کرد. تز مربوط به محدودیت های اتحادیه ای حرکت خودجوش پرولتاریا، و حمایت او از حزب کوچک و زیرزمینی، در ایام اوج گرفتن انقلاب مورد جرح و تعدیل زیادی قرار گرفت. در هر صورت، کلیت این تزها با قضاوت های بسیار متفاوتی درباره ی اهمیت پروژه ی اصلی لنین همراه بود. آیا این پروژه صرفاً تلاشی برای سازمان دهی و هدایت خود- رهایی بخشی پرولتاریا بود که از اصول موضوعه ی تفکر مارکس به شمار می آید- یعنی ایجاد حزب نیرومند طبقه ی کارگر که ابزاری برای تحلیل، انتقاد و مبارزه ی این طبقه است؟ یا این پروژه به معنای قیمومت و سرپرستی پرولتاریاست و این حزب داور نهایی «حقیقت» مارکسیستی؟ (همان طور که بسیاری از احزاب لنینیستی بعدی خود را در این مقام می دیدند)؛ آیا این طلایه داران طبقه ی کارگر در واقع نخبه هایی هستند که به نام طبقه ی کارگر مایل به قبضه کردن قدرت به نفع خود هستند؟ آیا این پروژه- اگر با میانه روی آن را تفسیر کنیم- سالم و آزادی بخش است ولی حامل ظرفیت ها و امکانات منفی نیز هست که سرانجام غالب خواهند شد؟ این پرسش ها بخشی از بحث و جدل های گسترده تر قرن بیستم درباره ی این مسئله است که لنینیسم تا چه حد مسئول و موجد استالین و استالینیسم بود.
ارکان اصلی بلشویسم
دیدگاه لنینیستی درباره ی حزب یکی از دو رکن اصلی بلشویسم اولیه را تشکیل می داد. رکن دوم در جریان سقوط سیاسی ۱۹۰۵ شکل گرفت: مفهوم انقلاب روسی که لنین در دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک از آن حمایت می کرد. از نظر او، این انقلاب ماهیتاً انقلابی بورژوایی بود که به دست پرولتاریا و با هم پیمانی دهقانان انجام می گرفت. ماهیت بورژوایی این انقلاب فرض مشترک لنین و منشویک ها بود: وظیفه ی اصلی این انقلاب آن بود که راه را برای رشد آزادانه ی سرمایه داری باز کند و دولت دموکراتیک و جمهوری خواه ایجاد نماید. ولی در برابر منشویک ها، لنین اصرار داشت که نیروهای پرولتری باید این انقلاب را رهبری کنند و نه بورژواها- بورژوازی به قدری ضعیف و به لحاظ سیاسی به قدری بزدل است که قادر به انجام دگرگونی های رادیکال و فراگیر نیست. لئون تروتسکی بر همین مبنا تز انقلاب دائمی، را مطرح کرد: یعنی این فکر که کارگران روسی فراتر از اهداف بورژوایی انقلاب خواهند رفت و گذار به سوسیالیسم را آغاز خواهند کرد. لنین با این فکر مخالفت کرد. او فکر می کرد که در اوضاع و شرایط روسیه فرا گذشتن از مرحله ی اول (مرحله ی بورژوا- دموکراتیک) انقلاب به مرحله ی دوم (مرحله ی پرولتری- سوسیالیستی) غیرممکن است. بنابراین روی هم رفته دیدگاه لنین این بود که پرولتاریا همراه با دهقانان به قدرت سیاسی دست یابند فقط به این منظور که آن را به نحو مقتضی در اختیار بورژوازی قرار دهند.در ۱۹۱۷ لنین از این تصور مراحل دوگانه و مجزای انقلاب دست کشید و به رغم مخالفت بسیاری از بلشویک ها اصرار کرد که باید انقلاب پرولتاریایی را در دستور کار قرار داد. تفکر او درباره ی این مطلب به تروتسکی نزدیک شده بود. یکی از عوامل تغییر عقیده ی او احتمالاً تحلیل سرمایه داری جهانی بود که با آغاز جنگ جهانی اول به پروراندن چنین تحلیلی ترغیب شده بود. لنین در امپریالیسم، بالاترین مرحله ی سرمایه داری (۱۹۱۶) این استدلال را مطرح ساخت که نظام سرمایه داری معاصر مبتنی است بر سلطه ی تک قطبی های عظیم، آمیزش سرمایه ی مالی بانک ها و سرمایه ی صنعتی، و رقابت ارضی شدید در میان قدرت های بزرگ سرمایه داری برای سهم های بیش تری از جهان که به دلیل نیاز به تضمین وجود بازارهایی برای صدور سرمایه صورت می گیرد. در این تصویر از نظام بین المللی که به واسطه ی بی ثباتی های ناشی از رقابت و نیز جنگ و بحران دچار تزلزل بود، انقلاب روسیه از نظر لنین شکستن زنجیره های سرمایه داری در ضعیف ترین حلقه ی آن بود: نخستین انقلاب از سلسله انقلاب های پرولتاریایی در مبارزه ی جهانی برای نیل به سوسیالیسم. اما با این که لنینیسم خود لنین می توانست با چنین تغییر عقیده ی مهم و بزرگی کنار بیاید، مارکسیسم- لنینیسم مشتق از آن بعدها همه ی تلاش خود را به خرج داد تا این حقیقت را بپوشاند. سنت لنینیستی استالینی که می خواست لنین را در همه ی زمینه ها برحق جلوه دهد، دیدگاه های او را به جزم های جمودیافته تبدیل کرد، حتی اندیشه هایی را که خود لنین کنار گذاشته بود- درست همان طور که مجسمه هایی از لنین بنا و جسد او را مومیایی کرد.
بازنگری در اندیشه های لنین
...


کلمات دیگر: