کلمه جو
صفحه اصلی

عوسج

فرهنگ فارسی

گیاهی است خاردار، شاخه هایش پرخار، گلهایش برنگهای مختلف، میوه اش گردوسرخ رنگ، واحدش عوسجه
جایگاهی است در یمامه

فرهنگ معین

(عَ یا عُ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) خار درخت .

لغت نامه دهخدا

عوسج. [ ع َ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ عوسجة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن. ( ناظم الاطباء ). خاردرخت. ( فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). از درختان خاردار است که آن را میوه ای قرمزرنگ است و غالباً در زمینهای غیرمعمور میروید. یک دانه آن را «عوسجة» نامند. ( از اقرب الموارد ). چون بزرگ و عظیم گردد غَرقَد خوانده میشود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). برگ آن عُرام نامیده میشود. ( از منتهی الارب ). درختی است قریب به درخت انار و پرخار و برگش تند و مایل به درازی و با رطوبت چسبنده و ثمرش بقدر نخودی و مایل بطول و سرخ ، و در درخت بسیار میماند و نمیریزد. و قسمتی از عوسج را برگ مایل بسرخی است و خار او بیشتر و شاخه ها درازتر میباشد و ثمرش عریض و با غلاف. مجموع او در اول و دوم سرد و در آخر دوم خشک. ( از تحفه حکیم مؤمن ). اشنگور. عِض . عُض . قَصَد. رجوع به اشنگور و عض و قصد شود. گویند عصای موسی علیه السلام از آن درخت بوده است. ( از منتهی الارب : قصد ) : چون نزدیک رسید [ موسی ]آتشی دید بر سر درختی و ایدون گویند که آن درخت عوسج بود، و عوسج داری بود با خار و خرد بود. ( ترجمه طبری بلعمی ). || سیاه درخت ، که نوعی درختچه است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیاه درخت شود. || دیوخار، که نوعی گیاه است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دیوخار شود. || ولیک ،که نوعی گیاه است. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ولیک شود. || ( اِخ ) نام مردی است. || نام اسب طفیل بن شعیب است. ( از منتهی الارب ).

عوسج. [ ع َ س َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در یمامة. ( از معجم البلدان ).

عوسج . [ ع َ س َ ] (اِخ ) جایگاهی است در یمامة. (از معجم البلدان ).


عوسج . [ ع َ س َ ] (ع اِ) ج ِ عوسجة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عوسجة شود. || نوعی از خاربن . (ناظم الاطباء). خاردرخت . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از علیق باشد، و آن درختی است که برگ آن را بپزند و در خضاب به کار برند. (برهان قاطع) (آنندراج ). از درختان خاردار است که آن را میوه ای قرمزرنگ است و غالباً در زمینهای غیرمعمور میروید. یک دانه ٔ آن را «عوسجة» نامند. (از اقرب الموارد). چون بزرگ و عظیم گردد غَرقَد خوانده میشود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برگ آن عُرام نامیده میشود. (از منتهی الارب ). درختی است قریب به درخت انار و پرخار و برگش تند و مایل به درازی و با رطوبت چسبنده و ثمرش بقدر نخودی و مایل بطول و سرخ ، و در درخت بسیار میماند و نمیریزد. و قسمتی از عوسج را برگ مایل بسرخی است و خار او بیشتر و شاخه ها درازتر میباشد و ثمرش عریض و با غلاف . مجموع او در اول و دوم سرد و در آخر دوم خشک . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اشنگور. عِض ّ. عُض ّ. قَصَد. رجوع به اشنگور و عض و قصد شود. گویند عصای موسی علیه السلام از آن درخت بوده است . (از منتهی الارب : قصد) : چون نزدیک رسید [ موسی ]آتشی دید بر سر درختی و ایدون گویند که آن درخت عوسج بود، و عوسج داری بود با خار و خرد بود. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || سیاه درخت ، که نوعی درختچه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیاه درخت شود. || دیوخار، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دیوخار شود. || ولیک ،که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ولیک شود. || (اِخ ) نام مردی است . || نام اسب طفیل بن شعیب است . (از منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

گیاهی خاردار با گل هایی به رنگ های مختلف و میوه ای گرد و سرخ رنگ، خفجه.


کلمات دیگر: