کلمه جو
صفحه اصلی

قلعی

فارسی به انگلیسی

coated with tin, tinny

tin, eradication, evulsion


tinny


مترادف و متضاد

tinny (صفت)
قلع دار، قلعی، قلع مانند، قلع کار

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قلع ۲ - نوعی شمشیر : آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است : یکی یمانی دوم هندی سوم قلعی ...
محمد بن علی بن حسن از فقهیان و محققان است . گویند وی بقلعه حلب منسوب است . وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظفار و حضرموت مشهور شد و به مرباط بسال ۶۳٠ ق وفات کرد .

فرهنگ معین

(قَ ) (اِ. ) ۱ - قلع . ۲ - نوعی شمشیر.

لغت نامه دهخدا

قلعی. [ ق َ ] ( معرب ، ا ) رصاص قلعی فلزی است که مس گران مس سرخ را با آن سپید کنند و آن معرب کلهی است. ( از المعرب جوالیقی ). نسبت است به قلع و آن نام معدنی است که از وی ارزیز خالص خیزد. ( آنندراج ) :
دست بر این قلعه قلعی برآر
پای در این ابلق ختلی درآر.
نظامی.
ننمایم و بنمایم چون قلعی آیینه
بنمایم و ننمایم آیم بسراب اندر.
نعمت خان عالی ( از آنندراج ).

قلعی. [ ق َ ل َ عی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به شهری بنام قلعه. ( از انساب سمعانی ) ( لباب الانساب ).

قلعی. [ ق َ عی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قلعه عبدالسلام. ( منتهی الارب ).

قلعی. [ ق َعی ی ] ( اِخ ) ( فقیه ) از دانشمندان است. وی در مرباط درس میداد. تألیفاتی دارد. او راست : 1- کنزالحفاظ فی غریب الالفاظ. 2- الفرائض. وی در مرباط بدرود زندگی گفت. او به قلعه یمن منسوب است. ( معجم البلدان ).

قلعی. [ ق َ عی ی ] ( اِخ ) ابراهیم بن سعد محدث است. وی به قلعه عبدالسلام منسوب است. ( منتهی الارب ).

قلعی. [ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن علی بن حسن. از فقیهان و محققان است. گویند وی به قلعه حلب منسوب است. وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظفار و حضرموت مشهور شد و به مرباط به سال 630 هَ. ق. وفات کرد. تألیفات بسیاری در فرائض و فضایل صحابه دارد. او راست : 1- تهذیب الریاسة فی ترتیب السیاسة. 2- احکام القضاة و جز این دو. ( الاعلام زرکلی ج 3 ص 946 ) ( العقود اللؤلؤیة ج 1 ص 51 ).

قلعی . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن حسن . از فقیهان و محققان است . گویند وی به قلعه ٔ حلب منسوب است . وی در سفر حج به زبید عبور کرد و در ظفار و حضرموت مشهور شد و به مرباط به سال 630 هَ . ق . وفات کرد. تألیفات بسیاری در فرائض و فضایل صحابه دارد. او راست : 1- تهذیب الریاسة فی ترتیب السیاسة. 2- احکام القضاة و جز این دو. (الاعلام زرکلی ج 3 ص 946) (العقود اللؤلؤیة ج 1 ص 51).


قلعی . [ ق َ ] (معرب ، ا) رصاص قلعی فلزی است که مس گران مس سرخ را با آن سپید کنند و آن معرب کلهی است . (از المعرب جوالیقی ). نسبت است به قلع و آن نام معدنی است که از وی ارزیز خالص خیزد. (آنندراج ) :
دست بر این قلعه ٔ قلعی برآر
پای در این ابلق ختلی درآر.

نظامی .


ننمایم و بنمایم چون قلعی آیینه
بنمایم و ننمایم آیم بسراب اندر.

نعمت خان عالی (از آنندراج ).



قلعی . [ ق َ عی ی ] (اِخ ) ابراهیم بن سعد محدث است . وی به قلعه ٔ عبدالسلام منسوب است . (منتهی الارب ).


قلعی . [ ق َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قلعه ٔ عبدالسلام . (منتهی الارب ).


قلعی . [ ق َ ل َ عی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به شهری بنام قلعه . (از انساب سمعانی ) (لباب الانساب ).


قلعی . [ ق َعی ی ] (اِخ ) (فقیه ) از دانشمندان است . وی در مرباط درس میداد. تألیفاتی دارد. او راست : 1- کنزالحفاظ فی غریب الالفاظ. 2- الفرائض . وی در مرباط بدرود زندگی گفت . او به قلعه ٔ یمن منسوب است . (معجم البلدان ).



کلمات دیگر: