( اسم ) پنبه .
کرسوف . پنبه یا لیقه دوات
کرسف . [ ک َ رَ ] (اِ) کرسب است که کرفس باشد و آن رستنی باشد که خورند. (برهان )(آنندراج ). کرشف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ): و از طعامهای تیز و گشاینده دور باشند چون صیر [ سیر؟ ] و کرسف و شراب و کنجد و پنیر کهن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کرسف . [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان . کوهستانی و سردسیر است و 2522 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2). قریه ای است به زنجان و این قریه مولد ابن الحسین احمدبن فارس بن زکریا الزهراوی الکرسفی است . رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 12 شود.
کرسف . [ ک ُ س ُ ] (ع اِ) کرسوف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پنبه .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). واحد آن کرسفة است . (از اقرب الموارد). || لیقه ٔ دوات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || لته ٔ حیض . (ناظم الاطباء). و منه الحدیث للمستحاضة: احتشی کرسفاً. (منتهی الارب ).