کلمه جو
صفحه اصلی

فروق

فرهنگ فارسی

( صفت ) مرد ترسنده ترسان .
لقب شهر قسطنطنیه

فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (ص . ) مرد ترسنده ، ترسان .

لغت نامه دهخدا

فروق . [ ف َ / ف َرْ رو ] (ع ص ) مرد ترسنده . (منتهی الارب ). شدیدالفزع . (اقرب الموارد).


فروق . [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فریق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


فروق . [ ف َ ] (اِخ ) جایی است در پائین هجر بسوی نجد و قومی در آن زیست میکنند. (از معجم البلدان ).


فروق . [ ف َ ] (اِخ ) جایی است یا آبی در دیار بنی سعد. (از معجم البلدان ).


فروق . [ ف َ ] (اِخ ) لقب شهر قسطنطنیه است . (از معجم البلدان ).


فروق. [ ف ُ ] ( ع مص ) پیش آمدن کسی را دو راهه. ( منتهی الارب ). پیش آمدن دو راه کسی را و پرسیدن او که کدام راه را رود. ( از اقرب الموارد ). || رمیدن شتر ماده و خر و برجستن از درد زه. ( منتهی الارب ). گرفتن مَخاض ناقه را و رمیدن و برجستن. || واضح شدن امری کسی را. ( از اقرب الموارد ). || خداوند خسته پاره گردیدن. || سرگین انداختن مرغ. ( منتهی الارب ). || توضیح دادن امری را برای کسی. ( از اقرب الموارد ). || فَریقه خورانیدن زن را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || توجه کردن کسی کاری را و یافتن راه آنرا. ( از اقرب الموارد ).

فروق. [ ف ُ ] ( ع اِ ) ج ِ فریق. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فروق. [ ف َ / ف َرْ رو ] ( ع ص ) مرد ترسنده. ( منتهی الارب ). شدیدالفزع. ( اقرب الموارد ).

فروق. [ ف َ ] ( اِخ ) جایی است یا آبی در دیار بنی سعد. ( از معجم البلدان ).

فروق. [ ف َ ] ( اِخ ) جایی است در پائین هجر بسوی نجد و قومی در آن زیست میکنند. ( از معجم البلدان ).

فروق. [ ف َ ] ( اِخ ) لقب شهر قسطنطنیه است. ( از معجم البلدان ).

فروق . [ ف ُ ] (ع مص ) پیش آمدن کسی را دو راهه . (منتهی الارب ). پیش آمدن دو راه کسی را و پرسیدن او که کدام راه را رود. (از اقرب الموارد). || رمیدن شتر ماده و خر و برجستن از درد زه . (منتهی الارب ). گرفتن مَخاض ناقه را و رمیدن و برجستن . || واضح شدن امری کسی را. (از اقرب الموارد). || خداوند خسته پاره گردیدن . || سرگین انداختن مرغ . (منتهی الارب ). || توضیح دادن امری را برای کسی . (از اقرب الموارد). || فَریقه خورانیدن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || توجه کردن کسی کاری را و یافتن راه آنرا. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= فریق: خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی: ۴۲۳ ).

پیشنهاد کاربران

جمع فریق، گروه ها، دسته ها


کلمات دیگر: